آدمک صبر نکن از ره من راهی باش
دست تقدیر چنین است تو دگر راضی باش
آدمک فصل گل است و تو چنین پژمردی
دل ازین درد بشور و به خودت آبی باش
آدمک پاک بمان و به خودت گند نزن
مهر تصدیق به هر آنچه که گفتند نزن
گرچه از عشق دگر خسته و بیزار شدی
ولی بر حال دلت این همه پوزخند نزن
آدمک زندگی رفتن و راهی شدن است
مثل رود گذرا تازه و آبی شدن است
من که چون رود گذشتم به تلاطم ز خودم
قطره ی اشک تو هم چاره اش جاری شدن است
آدمک ساده نشو ساکت و مرداب نشو
دل من کلبه ی درد است تو دگر خواب نشو
آدمک قصه بگو حرف بزن خالی شو
دل ازین درد بکن آبی پر باری شو...
محمد جواد یوسفی
زائرت اقا نبودم. ازدور میگویم سلام..
شایدم لایق نبودم. در حرم گویم کلام...
میشود روزی ببینم امدم پابوسیت..
.شایدم درخواب بینم راهی کربُبَلام..
نوکر خوبی نبودم تا کنی اربابیم؟؟.
گو، عزیزه فاطمه تا کی در این رنج و بلام...
من که جز این خانواده کس ندارم یاحسین..
یک عنایت کن به این بنده که منهم بی نوام...
یا حسین دعوت نما سلطان بیاید نوکری...
عاشقم من جان زهرا عاشقه صحن و سرام
رسول مجیری
دست و دلِ عشق
باز است
پای تو که در میان باشد..
نیلوفر_ثانی