چکه میکرد بخشی از من
وقتی دور بود از سهم من
وقتی گنگ بود توُ دل شب، حس فردا
گم میشد تکهای از من ،دور از من
زخم عمق قلب من چکه چکه میکرد،بخشی از من
وقتی نبود اسمی از من
وقتی گنگ بود توُ دل شب، حس فردا
گم میشد تکهای از من ،دور از من
زخم عمق قلب من چکه چکه میکرد،بخشی از من
منا فریدونی
چون باد سرکش در میان بید
چون خروش بی امان جزر و مد
چون خشم سوزان آتشفشان
همچو دمیدن در صور اسرافیل
در میانه مرگ و زندگی
از آمدن آدم و حوا
تا انقراض ماموت ها
در میان کهکشان و سیارات پنهان
رعد و رخش و خشم و طوفان
غوغای مردمان جامانده
از تبار آزادگان سر به دار
ایستاده در تمام ادوار با غرور
از قرون وسطی تا کنون
حق را همیشه سر بریدن در میدان
بزرگ ابتذال ...
سحر کرمی
پرنده را کُشتی
به گمانت مرگ پرنده
مرگ پرواز است
آزادی
در بال کبوتر نیست
که بمیرد با او
حمید مرادی
گریزان موج خوشبختی ، روان در بحر شاداب و نشاط انگیز و شیرین جهان ما ، چقدر زیباست
همه دنبال آن هر سو شتابان
از نگاه ، و دیدگاه و ذهن و فکر
خویش ، به تعریف گرانباری از این گوهرنشان تاج شکوهمند میرسند گاهی
یکی گوید که خوشبختی ، شناور داخل رود سراسر موج ثروت ، بادبانش باز ، وَ در عرشه نگاه ها سوی شادکامیست
به آرامی گذارش سوی شادابی
یکی دیگر سعادت را به سنگین آرزوهای فرو رفته به باتلاقی ، به قعر و عمق امیدِ تماماً وهم آینده ، زند پیوند
و بعضی جام خوشبختی خویشتن ، از سبوی کوه سرسخت و بلندین قله دانش کنند سیراب
و آن یک ، این سعادت را ، درون جنگل سرسبز و پر راز و مخوف قدرتِ مطلق کند پیدا
اگر دل را به دستگیری هم نوعان قرین ، در بازه بخشش ، سخاوت ، بذل و همیاری کنیم رفتار
وَ عطر دلربای مهربانی را ز گلهای عطوفت در سر چهارراه زیبایی بیفشانیم
اگر بوییدن شاخه گلی کوچک به وجد آرد دل غمگین بدان آن شاخه خوشبخت است
اگر خشم را به دام صبر فرو ریزیم وَ با خار سر هر شاخه ی غنچه رزی زیبا ، به عشق و احترام گل ، به مهر آییم
کویر آز و حرص را تاک سرسبز قناعت آنچنان کاریم که از هر شاخه پر خوشه اش طعمی چو شهد نوشیم
در آن دم خوشه های گرم خوشبختی به صحرا میشود زرین
به وجد ، مرغ فریبای هزاران رنگ خوشبختی سر هر غنچه لحظه به آواز است
قاسم لبیکی