صد پاره آتش ست
به طرفه العینی
و هرچه آه بر سینه
سرخ تر،
هیمه؛
بحرالحزن هم که باشد
چشم،
دری به دوزخ
وا نمی کند..
چه پرشرر برقصد،
پلک
فلامنکو
بر مزارِ هرچه کتمان
و چه
موج موج
اشک،
بتازد
بر قامت نژند آرزو؛
الغوث
که
زنده زنده
غرق می شود،
غریب
در انتظارِ زورقی
که نیامد..
از چشم، بیفتد
اما نمی افتد،
از دهان خوابگردش:
انا الشهید
پس بگوید؛
و پرنده،
به آسمان دهد
به طنطنه
و های های استغاثه،
به آب؛
که کاش
به شعبده
سنگ میشدش،
دل و
مروارید گلو،
طعامِ خاک..
سارا سید شازیله
از تو می نویسمُ
واژه ها در عطر تو می رقصند
الفبای عشق تو
سیُ دو پروانه ست
پرویز صادقی
ای کاش
من و تو کلبه ای
داشتیم در جنگل درختان راش
نه چراغی بود
نه کسی فقط من و تو تنها ای کاش
تو دل می دادی
من برای تو جان ای کاش
تو میخندیدی
من ذوق می کردم ای کاش
می نشستیم کنار شومینه باز
هیزم ها را یکی یکی می سوزاندیم ای کاش
من غم هایت را به آتش میدادم
تو فوت می کردی ای کاش
من نگاه می کردم
تو میگفتی واا ای کاش
من تو را آرزو می کردم
تو هم خاطره می شدی ای کاش
محمد قاسمی
کـار دلال دروغ جـز دروغــگـویــی نـبــود
روی صدرویـان سـیاه جز ریا ، رویـی نبـود
جـبــرگـرایِ تـنــدرو ؛ داخـل کــشــول خـود
میتـوان دید آنچه جز نانِ مغزشـویی نبـود
خــط و مــرز شـرم را رد نـمـوده بیحـیا
بر چـنین هـیزی دگر چـشم و اَبـرویی نبـود
زنـدگانـی صـحنـۀ جـرم و زندانـست و بنـد
حین بـازپـرسی عمـر نـاز و دلـجویـی نبـود
کاشکی انسانیت لـوح و تقدیـرنـامه داشت
بهر کس مـیشـد نصیب اهل زورگویی نبود
کاشطبیعت دفترشمینوشت این جملهرا :
حـق و یکـساننـد همـه هـای را هـویی نبـود
انـدکـی آدم بـمـان ذرهای هـوشـیار بـاش ..
ایـن جـهان در رستـۀ مـنفـعتجـویـی نبـود
یزدان ماماهانی