قدم زنان دوباره در هوای تو
مسافرم به سمت کربلای تو
به سوی تو روانه میشود همان
کسی که شد اسیر ماجرای تو
تمام راه را پیاده آمده
دلی که حاجی است در منای تو
همین که میرسد به اولین عمود
هزار دفعه می تپد برای تو
نوای نوحه ها و روضه هایتان
دمیده شد به گوش من صدای تو
نمی کند نظر به سوی دیگری
دلی که شد همیشه مبتلای تو
بگو به من که در کدام موکبی
که تشنه ام به یک پیاله چای تو
من عاشق توام عزیز فاطمه
تمام هست و نیستم فدای تو
مهین خادمی
میبوسمت شاید تمام شد این کدورت ها
باید برگرداند لبخند را به صورت ها
میبوسمت شاید توهم بامن هم رائ
از من نبود هرگز تمام این شرورت ها
میبوسمت شاید که فهمیدی عشق یعنی
هیچ چیز جز ما نیست در لیست ضرورت ها
میبوسمت شاید اسیر بوسه ام گشتی
شاید به کارم اید یک جا این مهارت ها
دیوانه من میبوسمت شاید تو فهمیدی
پیغام عشق دارند تمام این عبارت ها
سهیل توکلی
تقدیرِ بیدین کجاست، بر او شکایت برم؟
از عقلِ ما خارج است آنچه که او میکند
با بعضِ از خاصه ها، نازک رَوایی چرا
با بعضِ افتاده گان، بد خلق و خو می کند؟
گویی به خاصانِ خود، سهمِ سِزا می دهد
امّا به غیر از خودی، جنگِ عَدو می کند
شاید که او از کرم، بر لبِ یارانِ خویش
با جرعه ای آب خوش عیشِ سَبو می کند؟
امّا به افرادِ غیر از بیخ و بن دشمن است
نی جرعه ای می دهد نَی گفتگو می کند؟
با من بگو یک سخن، چارِهِ تقدیر چیست
آنچه که از بختِ ماست، زیرِ پتو می کند
آیا به انصاف و دین مَر میشود این چُنین
بر رویِ نا محرم اَش، آبِ خَدو می کند؟
گاهی به سر می زند، تیغِ دو بر می زند
می گوید این را خدا، آن کینه جو می کند
من مانده اَم مثلِ تو، حاصلِ تقدیر چیست
نان جُوی را به جان، چون آرزو می کند
گفتم خدایا تو را، این همه تبعیض چیست
تقدیر آنچه که خواست بر ما وِتُو می کند؟
گفتا که من خالقی، بر عدل و دادم نه بیش
عقل و خِرد داد اَم، که زیر و رُو می کند
خیر و شرِ این جهان، از رَاهِ منطق بِسنج
نه هر دهان که خوشَست، تقدیر بو می کند
تو عاقلان را بگوی، چیزی به تقدیر نیست
افکار و اندیشه است، کوهی چو مو می کند
عاقلِ اندیشه ورز، می داند این رَه کجاست
با عقل و دانشِ خویش، چه جستجو می کند؟
امیر ابراهیم مقصودی فرد