عیاره عاشق کش قداره کش مست

عیاره عاشق کش قداره کش مست
یکصد ره ما را به یکی غمزه خود بست

آن بت که طلب کرده قمر از رخ او نور
در حضرت رویش شده خورشید جهان پست

ترکی که چنین خوش خط و خال است و پریروی
مانند و مثالش به کدامین دو جهان هست ؟

توصیف جمالش نتوان کرد که باید
یک عمر بگویم که چنین است و چنان است

با آن خم ابرو دل ما را تو نشان گیر
تا جمله دل و دین و یقین را دهم از دست


سعید کیانی

می توان با ناله هم حلاج شد

می توان با ناله هم حلاج شد
می توان از عشق گذشت محتاج شد

می توان سینه به سینه راز گفت
هرکسی رازش بگفت اخراج شد


می توان بار عام بر عام داد
بر رج تار و پودش دیباج شد

میتوان با عشق هم الله شد
گرد گویش گشتن و حجاج شد

میتوان کشته شدن در کوی حق
حق انا لحق گفتن و بر تاج شد

می توان یک عالم آدم شدن
سوختن در عشق یار تاراج شد

میتوان درویش شدن بر کوی یار
گر گرفت در شهر عشق مهتاج شد

میتوان دریا شدن در خون یار
رب و رب گفتن بر رب معراج شد


سیاوش دریابار

روزی از عشق تو دیوانه خواهم شد

روزی از عشق تو دیوانه خواهم شد
همه اشک شوق
زیره پای تو روان خواهم شد
....
الست بربکم..نخواهم گفت و
هم رنگ تو خواهم شد
....
یک شب این تن را رها خواهم کرد
در آغوش تو ساکن خواهم شد
....
بیچاره تنم بدون تو در خاک
فنا خواهد شد
....
در مسجد و می خانه در وصف تو
حافظ خواهم شد
....
دست در دست تو در چشم یتیمی
قرص نانی خواهم شد
....
همه شعر ها میدهم تعقیر..صفات آنها
را در حال تو..غزل خواهم شد
....
هزار امن یجیب .. در چشم بیماری
طبیب خواهم شد
....
مجنون شوم ...... لیلای من
عشق تورا در کوی و برزن
ندا خواهم شد


.......
.......

رضا دهقانی تنها

ای بیوفادرقلب ما،بنگرچه غوغاکرده ای

ای بیوفادرقلب ما،بنگرچه غوغاکرده ای
درجمعِ عشّاقان ببین،ماراچه رسواکرده
ای باغمزه هایت عاقبت،وابسته برچشمت شدم
دل برده ای کزسینه ام،ماراتوشیداکرده
ای آشفته چون مویت منم،دیوانه بررویت منم
ازعشق خودآخرمرا،ویلانِ صحراکرده ای

ماییم شیدایت ولی،بردیگران دل بسته ای
درقلب مجنونم چرا،صدفتنه برپاکرده ای

کردی به عشقت مبتلا،وانگه مراکردی رها
ای بیوفا آخر مرا،دردام غمها کرده ای

مجنونِ این دوران شدم.دیوانه ای حیران شدم
آخر مرا ای نازنین، نالانِ شبها کرده ای

ازبسکه آزردی مرا،پُرخون نمودی قلب ما
بااین دلم کی بیوفا،یکدم مداراکرده ای

آتش فکندی دردلم،کردی بیابان منزلم
بنگر(خزان)راعاقبت،مفلوک دنیاکرده ای


علی اصغر تقی پور تمیجانی

عشق ویران می‌کند بنیان انسانی چرا

عشق ویران می‌کند بنیان انسانی چرا
گریه کردن های ممتد روز بارانی چرا

گفته بودی بهترین آغازِ دیوانی بگو
نیمه شب ها پرسه ها با شعر پایانی چرا

پشت این شب گریه ها مردی پریشان میشود
دردها را خوب من ناکرده درمانی چرا

نیمه ام را می‌بری با خود به همراهت ولی
در نگاهت گم شدم از چه نمی‌مانی چرا

کاش می شد در کنارت عشق را هم دوره کرد
همچنان با من تو امشب غرق عصیانی چرا

فال من با رفتنت بر روی فنجان خشک شد
ای که تقدیرم فدایت ، فال فنجانی چرا؟

حرف حق روی لبت کافر مسلمان میکند
نازنینا خوب من ، اعجاز قرآنی چرا

با تو من عاشق نمودم مردمان شهر را
عشق آخر خوب دانستم تو برهانی چرا

مهرداد آرا