دلم چکاوک کوچکی ست

دلم چکاوک کوچکی ست

میان شاخه های عشق

که روزُ شب اسم تو را

چهچهه می زند مدام

پرویز صادقی

با تو که حرف می زنم

با تو که حرف می زنم

حواسم جای دیگرست

آنجا که دلم زیر لب می گوید

چه رؤیاها که میسّر نمی شد

فقط اگر تو را داشتم !

پرویز صادقی

جان و تنم می لرزد و خسته ام ، تو نمی دانی

جان و تنم می لرزد و خسته ام ، تو نمی دانی
مثل قوری گنگو شکسته ام ، تو نمی دانی

عمر رفته ام را جان کنده ام ولی حالا
مثل دانه های تسبیح گسسته ام ، تو نمی دانی

گفته بودی دق مرگت می دهم، زحمت نکش
سالهاست به خاکستر نشسته ام ، تو نمی دانی

با خودم نجوا می کنم غصه ها آخر شده
مثل همیشه دروغ گقته ام ، تو نمی دانی


حجت موسوی

با هیچ قدرتی نتوان این بهار را

با هیچ قدرتی نتوان این بهار را
فیلتر کرد
سهمِ من از بهار
بوییدن گل و
لمسِ شکوفه‌هاست...


امین درافشان