دردلم آشوب و شرمی در بیان علتش
بی نصیب از عالمی کرده زبان را خجلتش
این گل سرخی که در قلبم شکفته واقعی است
لیک آزرمی که دل دارد مرا بد،طالعی است
ترسم از احساس من آیینه بردارد ترک
گرد شمع آن هراسانم که سوزدشاپرک
روی بر تابی اگر از من چه خاکی برسرم
ریزم ای زیباترین رویای فکر و باورم
گر به من گویی که شرمت را کجا کردی حراج
گویم از عشقی که درد آن برایم لاعلاج
وای اگر انسان کند از ورطه ای درخود سقوط
چون ستاره در افول و مثل آدم در هبوط
ترسم از ابراز هر عشق تعهد آوری
چون قضاوت می کند وجدان به حکم داوری
هم هراسم از تعلل راحت از دستت دهم
تا به روز مرگ زین حسرت به زانو سر نهم
از بیان دوستت دارم خجالت می کشم
گر نگویم حرف قلبم را مرارت می کشم
تا در این تردید و شکم عاشقی دارد چه سود
دیر می گردد به سرعت ناگهان هرچیز زود
سید محمد رضاموسوی
چو تنگ است این قفس ، باید پریدن
لباس کهنهی غم را دریدن
ز دنیا گم شدن ، پیدا شدن باز
ولی هر لحظهای ، هستی خریدن
احسان آریاپور
دلا ساکت نشستی گیریه کردی
چراغ سبز دل را پاره کردی
غبار آلود بودی در زمستان
بهاران را همیشه گریه کردی
امید یک بهار پر رنگ را
در آن گوشه گذاشتی گریه کردی
در آن دوران که خواستت شدنی بود
همه اوراق خود را پاره کردی
زبس این درد و رنج را دیده دیده
با این اشک های نالان چاره کردی
دانش اینجا مکان جنگ و صلح بود
چرا یک سو نشسته توبه کردی
مراد دل ترا زار و زبون کرد
از اول عاشقی را بهانه کردی
کجا بودی در آن دوران پر فیض
که باقی عمر خود را هدیه کردی
گران قیمت ترین مروارید ها
همان اشکی که آندم تحفه کردی
خمار دیدن آن دیده هایت
که آخر کار ما را نیمه کردی
عبدالصبور دانش
نه این هفته تمام هفتهها را بسر کردم برای دیدن تو
ندانستم تلاشم بیثمر بود برای لحظهای فهمیدن تو
تو گفتی من گل زیبای باغم لطیفم عطر میپاشم به هستی
نگفتی که خیالاتی ندارم برای لحظهای برچیدن تو
شهناز یکتا