تا دلم باچشم تو غرق تماشا میشود
روزگار مرده پیش چشمم احیا میشود
حلقه چشم تو گر روزی شود مضمون من
بانگاهت قفل وبست این زبان وا میشود
ازهجوم خاطراتت هرچه گویم ،کم بُوَد
چون کهیادت قطره قطره مثل دریا میشود
ساحت قلبم چو کعبه مأمن یاد تو است
در طوافم چشم ها با کعبه معنا می شود
برنگین چشم تو خورشید حسرت می خورد
کهکشان از نور رویت مجلس آرا می شود
اعظم محمودی بهار
هلالی جغتایی
----------------------------------------------------------------------
ترک یاری کردی و من همچنان یارم تو را
دشمن جانی و از جان دوستتر دارم تو را
گر به صد خار جفا آزرده سازی خاطرم
خاطر نازک به برگ گل نیازارم تو را
قصد جان کردی که یعنی: دست کوته کن ز من
جان به کف بگذارم و از دست نگذارم تو را
گر برون آرند جانم را ز خلوتگاه دل
نیست ممکن، جان من، کز دل برون آرم تو را
یک دو روزی صبر کن، ای جان بر لب آمده
زانکه خواهم در حضور دوست بسپارم تو را
این چنین کز صوت مطرب بزم عیشت پر صداست
مشکل آگاهی رسد از ناله زارم تو را
گفتهإای: خواهم هلالی را به کام دشمنان
این سزای من که با خود دوست میدارم تو را
اَز شنبـــه گفتـن هـــای ِ من با تو فرق دارد
تو از شنبــه میخواهــی بهترین باشی
ولی مـــن...
سالهـــاست با خودم میگویَـــم
از شنبـــه...از نــــو...
شــروع میکنم به فرامـــوش کــردن ِ تــو
از اَولیــــن روز ِ هفته ای که قرار نیست بیایَـــــــد
دست بَــــــــرمی دارم اَز دوست داشتَــــــن ِ تو
آرزو حاجی طاهروردی
سایه و رقص ارغوان
شاملو در پریان
فروغ در انتهای فصل سرد
پناهی با قرآن حاجی و
منزوی در رنجش از دیوانگی ها
همه
گویی از درون چشم دیوار
به ما می نگرند
و می گویند
شاعران درگیاهان رسته اند
که اینگونه زنده اند.
قاسم بیابانی