بر صراط بنشستـه شیطـان بهـرِ اغـوایِ بشر

بر صراط بنشستـه شیطـان بهـرِ اغـوایِ بشر
آنقدر کوشد در این ره تا که افتـد او به شر

سلیمان ابوالقاسمی

من که می‌دانم

من که می‌دانم
تو دیگر نیستی
مُرده ای،
آه از این حسی...
که می‌گوید،
بگردم
تمامِ شهر را
شاید دیدمش

مروت خیری

اشکی که از دو دیده سرازیر میشود

اشکی که از دو دیده سرازیر میشود
یعنی خیال من به تو درگیر میشود
پر کن پیاله های مرا با شراب خود
عمرم به باد میرود و دیر میشود
ایام عید است و برایت غزل سروده ام
امسال هم بهار میرود و تیر میشود
اوراق خاطره ها و کتاب عشق ما
کاری اگر نکنی طعمه تقدیر میشود
دستان خود بکش به گوشه چشمان مست من
چشمان غم زده با دست تو تنویر میشود
آن صحنه های عاشقانه که در خواب دیده ام
حالا یکی یکی کنار تو تعبیر میشود
عشق تو مرهمی شده بر زخم های من
گویا دلم خرابه بود و تعمیر میشود
احسن نگو به شاعری که اینچنین نوشت
خود را در آینه می بیند و جوگیر میشود

فرزاد حسینی