نمِ بارانُ

نمِ بارانُ
کوچه یِ بهارنارنج
عابری رد شد
عطری در هوا پیچید
خاطره ای جوانه زد.


آگرین یوسفی

می زنم دم ز بهار بی خزان وباخزان یار من است

می زنم دم ز بهار بی خزان وباخزان یار من است
خسته بی نگاه اش نشوم چو ن شاهد بُردارمن است

با شکوه دست چین ز چند لاله در بوستان حکیم
گر فردوس نخواند باز این گل همه اقرار من است

چشمه مهر بجوشد انگار از دهر دیده بینده به جان
الحق این همه احساس منتظر بالاتر از هر کار من است

گر با ضرب هر قطره اشک بروم شبانه زیر منت یار
دل کافر بسوزد که چرا این فاخر همه افکار من است

آه که در دریای شعر بهار مرد و زن سوختم
از فصل یخ وگل چه بگویم که همهمه تکرار من است

راد نوروز آمد نیامد امسال هم بهار به منزل گه خویش
من چه گویم از این عشق به والا همه ی اعتبار من است


منوچهر فتیان پور

نبودم گر از نسل اولاد تو،

نبودم گر از نسل اولاد تو،
بوَد جمله اولاد من، زاد تو
به محشر، نگاهم به دست تو است
جهان چشم دارد به امداد تو
سلحشور مردی، که مردان جنگ
بلرزند از رعش فریاد تو
شب و روز، ذکر لبانم علی‌ست
نمی‌گردد از سر برون یاد تو
چو وارونه خوانی مرا، باز هم
ز هر سوســت دامــــــاد، داماد تو

میثم داماد خراسانی

خورشید می‌تابید

خورشید می‌تابید
باران می‌بارید
هر کدام
نیمی از من بودند...
گریه‌ام را خندیدم


شبنم حکیم هاشمی