وقتی دوباره ثانیه هامی کنند سلام

وقتی دوباره ثانیه هامی کنند سلام
من در رکاب شهری اسیر و خراب و خام
در لابلای سایه و نور شبی قشنگ
در امتداد کوچه ی خلوت به وقت کام
دست تبسم بدهد دست ناگهان
لبخند می شود چه غریبانه ناتمام
من میروم به سمت خیالی بهار رو
بیدار می شوم چه عجب آخر کلام

بهداد ذاکریان

گوشهایم پُر شد از انبوه چرت و پرتها

گوشهایم پُر شد از انبوه چرت و پرتها
کبکهای خوش خیالی تان به زیر برفها
صد قطار الفاظ بی معنی درون ذهنها
شمع حق خاموش گردیده دراین بی دادها
تا به کی تبلیغ ناسالم سخنهای دروغ
تا کجا خونابه از چشم عدالت خواه ها
تا کجا اجحاف و حیف و میل و این کردارها
تا کجا تکفیر و شرک و بدعت و گفتارها
سختی ایام لحظه لحظه بر دوش ضعیف
می کشاند جمله محرومان دراین گردابها
برجها را بر کمرهای نهیفان چیده اند
گمشده مفهوم دینداری درون کاخها
تخت شاهی را درون قصرهاتان برده اید
لقمه نان ناتوانان مانده درانبارها
در قدیم شداد کاخی ساخت در بیغوله ای
روزگار ما پراست از هیبت شدادها
می رسید بر انتهای آرمانهای بزرگ
بعد آنی که حقیقت سوخت همچون باغها


مصطفی مروج همدانی

آسمان،تاریک و خسته ام در انتظار آمدنت

آسمان،تاریک و خسته ام در انتظار آمدنت ،بی قراری میکند
هوای آمدنت،غم و اندوه را از من می کاهد و تورا عاشقانه برایم می طلبد
کاش اینبار ،نفس هایت بوی ماندن بدهدو دستهای امنت ،سایبانی برای خستگی هایم شود

و من همچنان تو را در انتظارم...

رونا فرخ

سالها منتظرم محرمِ اسرار بیاید

سالها منتظرم محرمِ اسرار بیاید
بهرِ درمانِ دلم یارِ وفادار بیاید

هفته هایی بنشستم سَرِ راهش به اُمیدی
تا که شایدبکُنَدرغبتِ دیدار بیاید

تا به کی صبر نمایم منِ دلداده به
عمرم
تاکه روزی برسد یاورِ غمخواربیاید

خاطرش هست مگرچون منِ مجنون شده دارد؟
تا به دیدار من آن دلبر دلدار بیاید

گوبه یارم دلِ غمگین ز فراقش شده بیمار
تاطبیبم به علاج ازدلِ بیمار بیاید

اوچه داند همه عمرم سرِ راهش
بنشستم
پیشِ این عاشقِ شیدایِ گرفتار
بیاید

ای صباگوتو به آن مه همگی چشم براهیم
بهرِ آرامشِ مان آن گلِ گلزار بیاید

چون به هر حیله نشد راه بیابم
سرِ کویش
گو(خزان)من چه کنم چاره که تا
یار بیاید

علی اصغر تقی پور تمیجانی