چون برگهای بید
برشاخه میلرزند
پیداست از یک چیز
بسیار میترسند
این زلزله از چیست
ای برگ لرزانی
ازحال خوش رقصی
یاترس وپریشانی
نمیدانم چه میگوید
باد هر بار به برگ بید
که از جا میکند خودرا
بدون لحظهای تردید
خدایامیکندتهدید
یا تشویق
یا به وجدآرد
که برگ بینواخودرا
اینگونه میسازد
چه میگوید به برگ این باد
بینوا
خودرا آنگونه می بازد
ازتبرمیگوید
یا گرمای جانفرسا
ازپاییزبرگریز
یاسوزش سرما
بیاای باد
از بهاران گو برای او
ازصدای جوشش چشمه
صدای آب دریک جو
نویددیدن باران
دانههای برف برزبانت باد
تجسم کن
لانه لک لک
به روی شاخه هایش باد
بیا در حرفهامان نگوییم
آنچه که باعث درد است
بیاترک کنیم
کاری که
بهایش لرزش برگ است
ابراهیم خلیلیان
ازتو با باد می گفتم ناگهان طوفان گرفت
ازتو باخورشید گفتم شعله سوزان گرفت
وصف حالم درنبودت گفتم بااسمان
ابرامد باد تاخت سیلی ازطوفان گرفت
سر نهادم بیابان ازغمت هرنیمه شب
سر دل با سنگ گفتم ناله وافغان گرفت
لیلا رضاییان
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا سَیِّدَتَنـا رُقَیَّةَ
بابا بیا تا من بگویم چی کشیدم
با زور سیلی تا به اینجا من رسیدم
بابا ببین پاهای من تاول زدن چون
از ترس سیلی در بیابانها دویدم
من خواب میدیدم که هستی در کنارم
از خواب با سیلیِ دشمن،من پریدم
بابا لباست را به یغما برده اند،چون
در کاروان به دست یک سرباز دیدم
بابا هنوزم من برایت یک رقییم
با اینکه موهایم سپید و قد خمیدم
بابا به من میگی که یعنی چه کنیزی
من خود در این بازار شامیها شنیدم
حسین یارقلی
وقتی باد ملایمی می وزید
از پنجره
به تماشای افقهای دور
می نشستی
روزهای بارانی
به تماشای باران
روی مزرعه گل آفتابگردان
امروز
پنجره باز است
نسیم نرمی می وزد
چرا به تماشای
افقهای دور
نمی نشینی
آسمان ، ابری است
رودخانه منتظر نگاه توست ...
حسن بهبهانی