یک سبـد احساس، دارم بهر تو
روز و شب، خوابی ندارم بهر تو
گر خدا خواهد، رساند ما به هم
بس خیال و خواب دارم، بهر تو
...
سلیمان بوکانی حیق
بر حذر باش از رفیق خوش خط و خال دو رنگ
میفریبد با سخن هایش تو را خیلی قشنگ
صورت شاداب و جذابش چو گلهای بهار
سیرت سرشار بغضش سختتر از نیش خار
میکند تعریف و تمجید از رفیق پاکدل
تا بدزد قاپ او را بلکه گردد منفعل
با زبان چرب و نرمش میبرد از او قرار
میزند از پشت خنجر در لباس یار غار
اشک میریزد در اندوهش چو باران بهار
تا بریزد روز شادی زهر خود را مثل مار
مینشیند در کمین صید خود با حوصله
مینمایاند خودش را جان نثاری یکدله
با هزاران حیله و حقه نهان و آشکار
میبرد ترفندهای نابکارش را به کار
میکشد آرام صیدش را به سوی پرتگاه
تا بیفتد بیخبر در ورطه جرم و گناه
میشود آزرده از توفیق و رشد دیگران
ناامیدی میکند تزریق در پیر و جوان
در سخن تنها طبیب حاذق درد آشنا
در عمل تنها گذارد دوستش را در بلا
میتراشد از برای حق همیشه باطلی
شبههای بر هر کلامی با کلام نازلی
با تعصب میفشارد پای بر افکار خویش
منقلب از انتقاد منصف فرخنده کیش
خاک و خاکی مینمایاند ولیکن آتش است
در قبال حرف حق مثل مرادش سرکش است
علی اکبر نشوه
آنچنان در غم هجران تو مدهوش شدم که چو ماتم زدهای سخت سیهپوش شدم
گفته بودی به رقیبم که وفاداری او حلقهای بود مرا لیک که در گوش شدم قصه گیسوی تو با دل عابد گفتم
زان به بعد دیدم و فرمود قدح نوش شدم
من همانم، که در محضر روحانی تو همچو شاگرد دبستان سر و پا گوش شدم
بهر دیدار و فداکاری و ابراز وجود
ترک جان کرده و از شوق کفن پوش شدم
عطر گیسوی تو از باد صبایم چو رسید مست گردیدم از این واقعه بیهوش شدم
همچون مداحی اگر شک به عطایت کردم
مستحقم تو بدان گر که فراموش شدم
محمدحسن مداحی
چه می شود دلتان تنگ ِ دلربا بشود
و یا که عشوه ی ما قابل شما بشود
پلنگ وحشی بیشه چه خوب می شد اگر
شبانه رام ِ تک آهوی دشت ها بشود
طبیب حال خوش من، مریض حالم و کاش
دلت به حال ِ دل ِ تنگ مبتلا بشود
در ایستگاه ِ قطاری به انتظار شما
نشسته ام قدمت روی دیده جا بشود
و کاش مکر زنانه اسیرتان بکند
و یا پرنده ای که اسیر شد رها بشود
الهام ابوالحسنی
صد بار گفتم
ای مه روی
آغوش من
جای ترنم بیگانه نیست
خندید
به طعنه گفت
همین جای گویمت راز
و رفت
گفتم نشانی
تا بر سر کویت
داغ فشانی کنم تا ابد
گفتا
ببازی و بسازی
چاره مستانه
چیست
ای هم فروش
کم فروش
که این دنیای شما
غش دارد
و ما
به دنبال
بی غشیم
سیاوش دریابار