بدون تو خیالت تخت، دلم مخروبه ای تنهاست
و می میرد شبی که با مرورت غرق رویاهاست
از این تنهایِ بیچاره فقط یادِ تو جا مانده
کسی پرسید نامم را که یادم رفته؛ مدتهاست
تمام کوچه ها حتی خیابان های بعد از تو
به یادِ خاطراتت غرقِ بیتابیِ جانفرساست
به جای خواب، بیدارم به بیداری گم و گنگم
میان خنده ی تلخم پریشان حالی ام پیداست
تصور می کنم هستی، که باشی در کنار من
جنونِ عشق را دریاب این رویای یک لیلاست...
برو پشت سرت آبی نمی ریزم، همه اشک است
اگر هم مانده ام تنها و بی کس این گناه ماست
ترانه تقوی
چرا به من تو سرزده دوباره سر نمیزنی؟
ترا به جان من نگو که سر دگر نمیزنی
فروغ شعرهای من به وسعت نگاه توست
مگو دگر قدم به صحن چشم تر نمیزنی
قسم به رقص موی تو که طعنه زد به جام ما
به مستی گذشته ساغر آنقدر نمیزنی
ترانهها سرودهام برای تو غزل غزل
چرا شبی قلم به نقد مختصر نمیزنی؟
بغل بغل قصیدهها در انتظار بوی توست
کنار آشیان ما نشسته در نمیزنی
شنیدهام به لالههای باغ مهر گفتهای
بهانهجو نمک به زخم محتضر نمیزنی
تمام درد خفته را برای تو نوشتهام
به رنگ لب به نامه مُهر معتبر نمیزنی؟
علیرضا حضرتی عینی
بانوی زیبای من به خانه خوش آمدی
به آغوش من به هر بهانه خوش آمدی
کنار تو هم آسمان و هم قفس یکیست
مرغ عشق من به آشیانه خوش آمدی
قدم به چشم ما نه به چشم من گزاشتی
به این زندگی به این افسانه خوش آمدی
تهمینه ی دیگری آمده بر بالینم
توهم به قصه های شاهنامه خوش آمدی
گذشت جوانیم با شب و شعر و یاد تو
با من به این خلوت شبانه خوش آمدی
دوباره شعرم رنگ و بوی تورا گرفته
عشقم به این شعر عاشقانه خوش آمدی
چشم بر نداشته چشم من ز قامتت، تو با
رقص زیبایت به این ترانه خوش آمدی
با قلم و کاغذ و غم منتظرت بودم
نور این محفل شاعرانه خوش آمدی
به خاک و خون کشیده دلم را برق لبش
وای بر من به دنیای زنانه خوش آمدی
گرفتم از لبش با شرم بوسه ی دیگری
گفت به این بازی ظالمانه خوش آمدی
گفتم چگونه از چشم خلق پنهانت کنم
گفتی به این عشق محرمانه خوش آمدی
علیرضا تاج پرست
با خیالت دلخوش و دیده به راهم نازنین
خون دل باریده از ابر نگاهم نازنین
کی رود امواج یادت ، از شمیم خاطر م
بوی عطرت ، هر نفس آید مشامم نازنین
چون فرشته پر بزن ، در آسمان خواب من
تا زنم گلبوسه بر آن مه لقایم نازنین
آب می شد برف غم ها با صدای گرم تو
اشک هایم یخ زده ، کو همصدا یم نازنین
رویشی از نور بودی ، در مدار قلب من
رفته مهتاب از شب بی انتهایم نازنین
اشک و آه و ناله و اندوه و درد خاطرات
بهترین تسکین من ، شد گریه هایم نازنین
در دل شب می گدازم همچو شمعی تا سحر
تا فرو ریزد بنای شکوه هایم نازنین
ناصر مهرابی