نه پرواز کبوترها

نه پرواز کبوترها
نه رعنا بودن قد صنوبرها
نه سرسبزی بستان و
نه دیگر نغمه‌ی مستانه‌ی بلبل...
به چشمانم شگفتیها، قشنگیها
دریغا، هیچ چیز زندگی زیبا نمی‌آید...
نه دیگر دوست می‌دارم طلوع مهر و ماهِ روز و شبها را


تسلای کدامین داغ خواهد بود این محکوم کردنها.

هوا طوفانی و سیلاب، درد‌انگیز
که دریا هم دلی پُر دارد و از چشمه سیراب است
تماشا کن که دیگربار در غزه؛
در این غوغای بی‌رحمی
دو چشمِ بازِ طفلِ بی‌گناهی سیر، دنیا را تماشا کرد...
به واضح دید چشم کوردلها این حقیقت را

دریغا باز حاشا کرد

علی صادقی

آغوشت در بهار جوانه می زند

آغوشت در بهار
جوانه می زند
سبز می کند
طبیعتم را
و گل می دهد گونه هایم
وقتی که
باغ دستانت
به آغوشم می رسد.


سید حسن نبی پور

تو را شکل دگر دیدم و تو قدری توانت نیست

تو را شکل دگر دیدم و تو قدری توانت نیست
وجودی را که بخشیدم از ان موری به یادت نیست
تنی که حس خود را قبل خود بودن به خاطر داشت
که هر چند هم ز من مینی، در انبوه خیالت نیست

و روزی پیرهنت باشم چو در این چرخ گردانم
پسین احساس ارامش بدان چو پیش در تن نیست
که صد میلاد ز بی مهری جهان ها واهمه باشد
و در باز آمدن هایم حراسی جز نبودت نیست


سروناز ویسی

سفرکرده ست

سفرکرده ست
ازاین دشت
پرنده ای سبکبال
به زیبایی تو
چقدر قدرخالی ست
بعدازتو
این دشت که
بوی هجران می دهد


سید حسن نبی پور