فدای آن لبِ شیرین تر از قند فریمانت
ترحم کن بر احوالِ تمام زیر دستانت
اگر از قبل می گفتی که قصد آمدن داری
سخن با کس نمی گفتم از آن اوصاف پنهانت
خریداری ندارد راه و رسم دلبری هایم
مرا با خود ببر چون زیره در بازار کرمانت
تمام حاصلِ باغ دلم را چیده ام اکنون
بعشقِ میوه های نوبر فصلِ زمستانت
بچرخان روی ماهت را بیا نزدیکتر جانم
که از چشمان تو جامانده ام دستم بدامانت
تو می دانی منِ عاشق مریدِ کشته ی عشقم
مهیا کن همین حالاخودت را جان بقربانت
محمد منصوری
به رنگِ شب نوشتنی
به رنگِ بی پناهی
تو چشمای عاشقم
هزارتا غصّه کاشتی
تو آسمونِ چشمات
ندیدم، یک ستاره
دل به چی بسته بودم
به شب بی ستاره
پرنده یِ دلم مرد
تو قفس چشم تو
مگه دلم چی می خواست
یه عشقِ بی تکلّف
فیروزه سمیعی
بیا یارم با عشق و غرور
با شکوه و نور
دلتنگی جمعه ها همیشه تکراری ست
می دانی عزیزٍ راه دور
سید حسن نبی پور
خنده ای کرد وقلبم رادزدید
باچشم و نگاهش دلم را قاپید
می گویند عاشقی اوج احساس است
مرا گرفتارش کرد و مثل پرنده پرید
سید حسن نبی پور