دلم شبیه
حکایت،
فرود برگهای پائیز است
که قطره های خون را
روی پیشانی شکسته جهان
تفسیر می کند ،
رویا،
در آستانه کدام درگاه جهان ایستاده ای
که
رقص زلف ها ی تو در باد و لبخند تابناک ات را
چون سایه ای رمیده
در ذهن آفتاب
گم کردم
حتی
دست های ستاره بارانی ات
بر شانه های برهنه مهتاب را
در غیبت واژه صبوری آفتاب ،
سایه ی
کابوس هولناک تسلسل تاریکی شب
در پشت پلک های خواب جهان
خیمه ای بر افراشته
که این چنین تابوت رنگین سرزمین پائیز را
بر شانه های پیر و خسته جهان
بدرقه می کنیم
بخدا
هنوز
رقص دیرینه شادمانه ی تورا
بر هنه پای
شبیه رقص رود
بر بستر صخره ها
تا
سینه شفاف و
برجسته آبی پر شور دریا
از یاد نه برده ام
حیف است
باز آی و
چهره بگشا وگیسو بیفشان
با عطر بوسه هایت
بر گونه
واژه گان پریان مغموم
تا
در بلوغ سپیده دم
آفتاب و طراوت نسیم دریا
با
شکفتن
رنگین کمانی شگفت
بر پیشانی خسته و گره خورده پیر جهان
از هزار کابوس تاریکی
کفن دریده
بگذریم و
گلوی ارغوانی
عشق را
ببوسیم
بیژن شیخ زاده
طلاکوب آینه بگرفته در بر
به بالا برنشسته باد در سر
نمیداند که فردا روز دیگر
شود همچون عصا، خم گشته پیکر
به سُرنای جوانی میدمد شاد
به هرجا میرسد کوبد به هر در
منم من شیر بیدم، یال و اشکم
که من رویین تنم آن مرد برتر
به نیکی زندگی کن مهربان باش
که با نام نکو گردی تو افسر
نیارزد یال و کوپال و زر و زور
به علم و معرفت رو کن شو اختر
فروغ قاسمی
بی پرده بگویم یانه خاطراتت گویا قصد دارد بکشاند به جنون دله دیوانم من و
دلتنگی تو ودل سنگی هر چه ورق میزنم ایام قدیم جز من و ناز کشی جز تو دل
سنگی نیست اما دل دیوانه چرا میگرد بهانه من نمیدانم باز بر عقل زنم نهیبی
که سبب این نیست که دل دیوانه است دل اگر عاقل بود که سر جنگ آمده با خود
را بت نمیکرد و نمیشد بنده به ستمکاری که جهانش را سوزاند و نماند
محمد امین روستایی
نیش فراق از تو ، خنجر است
خنجری زهرآلود در سینم است
زخم این خنجر ، کشنده است
مرهمم این زخم، سینت است
امیرحسین آدینه