چشمان تو

چشمان تو
مانند
دستمزد کارگری پدرم کم بود
او کار میکرد
ما سیر نمیشدیم.

محسن سیاه کمری

به شب گفتم تو تاریک و سیاهی

به شب گفتم تو تاریک و سیاهی
چگونه دلبرت باشد چو ماهی

بگفتا دلبران یکتاپرستند
مگر باشد سیه رنگی گناهی

بگفتم دامنت پر از ستاره است
بگفتا باشد آن مه را سپاهی

بخنده گفتمش از چشم بد دور
سپاهش می‌شکن گاهی به گاهی

بخندید و بگفتا غافل از خود
چراغ سر تو را باشد پناهی

فروزان می‌کند بی‌راهه‌ها را
نگردی گم به پیچ هر دو راهی

به عقل و دانش و ایمان و دینت
رهی از آفت ننگ و تباهی


فروغ قاسمی

گرچه در کل جهان مثل تو مغرور نبود

گرچه در کل جهان مثل تو مغرور نبود
خنده ای بر لب آن توتم تیمور نبود

پیش از آنی که به آتش بکشی عالم را
خم ابروی کسی اینهمه هاشور نبود

آمدی تا که به غارت ببری شهری را
مثل من هیچکسی اینهمه مسرور نبود


آی ای تاک پر از خاطره سرمستی
سهم ما از تو فقط خوشه انگور نبود

گرچه با تیغ نگاهت دل و دین را بردی
گردن خسته ما لایق ساطور نبور

تو خودت باعث دوری و فراقی ور نه
راه آواره به کاشانه تو دور نبود

من نگاهی بکنم از تو چه کم خواهد شد؟
چشم لامذهب ما آنقدراَم شور نبود

علی معصومی

قلم این بار تو از مستیِ مستان بنویس

قلم این بار تو از مستیِ مستان بنویس
راز شو ، از شب و باران بنویس

هر کجا خاطره باشد بنویس با احساس
نقشِ صد خاطره باش از دلِ یاران بنویس

بِنگار از غم و شادی تو زِ هر قلبی باز
نشکن، هرچه نویسی تو زِ خوبان بنویس


خون دل خورده ای از جورِ زمان
شعله کن از پرِ پروانه‌ی رقصان بنویس

شعرِ شبهایِ مرا کوچ مده از دستم
تو بیا عشقِ مرا از تهِ ایمان بنویس

بسی آشفته ای از تیغِ کلامی نادان
بهر آرامشِ خود از رهِ قرآن بنویس


بعد از این ساده بِکش خنده‌ی لبهایم را
فارغ از غم بنویس، خنده به دوران بنویس

عباس سهامی بوشهری