برشعله ها ، ایستادهایم وُ

برشعله ها ، ایستادهایم وُ
چاکِ پیراهنِ آن پرستو
چیزی از بهار نمی گوید
تنها ، پشتِ کاجِ نقره ای
تو ... کنارِ یک گُلدان نشسته ای
وَ زُلفِ خونینِ یک گُلِ کوچک
در انتهایِ هراسِ تو پیداست
وَ ، غمگین ترین سکوت ، گُلی ست که
درمرداب می روید

به اندوهِ گُلی کوچک
نگاه می کنیم وُ
ازچشمِ ماهِ شهر
ستاره می بارد
اندوهی زرد ، در کوچه ها کُل داده است
وَ میز هایِ مدرسه ، روزها تعطیل است
از کوچه هایِ بی چراغ ، چند لحظه
اندوه می ریزد وَ
سقفی شکسته ... به یادِ تو می ماند .



فریدون ناصرخانی کرمانشاهی

از عمق دلم گویم، گوشت تو بکن واتَر

از عمق دلم گویم، گوشت تو بکن واتَر
تا عمق دلت ریزد، این قصه‌ی غوغاگر
دست همگان کوتاه، تو مال منی دلبر
مجنون بشوم من تو، لیلی منی آخر

سعید دهباشیان

ای کاش دوباره باد با گیسوانم بازی کند

ای کاش دوباره باد با گیسوانم بازی کند
دلم مغزم را برای بازی رازی کند
ای کاش خدا آسمان را باز کند
تا موشکم کمی در آن پرواز کند
ای کاش دریا قایقم راهی کند
مادربزرگ موهایم را نازی کند
ای کاش به وقت بازی صدایم کند
از پنجره گهگاهی نگاهم کند
ای کاش باز هم به یاد قدیم

باد با گیسوانم بازی کند

یگانه امانی

غفلت نکنید عمر چنان میگذرد

غفلت نکنید عمر چنان میگذرد
این باده ناب از جهان میگذرد
دل بستگان جهان خراب عالم باشد
دل بستن و نابستن به آن میگذرد


سیاوش دریابار