میترسم درخزان برگ ریزان
قدم زنم میان خشکیده برگهای بی روح
که میسوزاندشراره هایش امیال درونت
تابرباددهدخاکسترمهرت
بخاطرباورهای پوشالی ات
دردنیایی که عزیزت میدارنددروغین
تابه بازی بگیرنداحساس لطیفت
که خودفنا دادی ناباورانه
میدانی؟
دیگردوستت دارمهاقلابی شده
چون قلاب رانه دردریا
که به گردن عشق می اندازند
تاصیدکنندتمامت را
ورهایت کنندلحظه ی پریشانی افکارت
درآغوش عشقی رویایی وکودکانه
کریم لقمانی
کسی با تیشه بر اندیشه می زد
درخت عشق را از ریشه می زد
خدایا بشکن آن دستی که هر شب
ز سرو زنده ی من ریشه می زد
حسین علی رضایی
درآرزوی خیالت
درکافه ی تنهایی
قهوه ای تلخ
باچاشنی
چشمان عسلی ات
می نوشم
یادت راجرعه جرعه
در قلب م
سرمی کشم
تابهاری شود خاطرات م
سید حسن نبی پور
در بی خبری شب هنگام
در بزم گرگ و میش
خوشه ای می چینم از بوسه شاپرک
بوسه هایش یک بغل غرق شبنم
این احساس خوب
می برد
پرواز می دهدچشمان را روی بوم
هوا کش می کند اندوده م را
می کشد آرام از تنم آه خستگی این چند روزه را
می نشیند آهسته اما
آه تن پوش سپیدش بر جام مستی ام
گرمای گدازه عشق اش مه شراب آیینه
فارغ از چشم چرانی کاسب محل
تا آن خرده پای رهگذر
همگی اینجا یکجا بوی فراموشی می دهند
مستم می کند رهایم می کند
ساغی می شود
تک نگاهی مست
با چشمی خمار قلاب دوز شده به این بزم
سکوت گرمای سیم گونش
می دهد نقش خونابه بر بومم
از نگاهم می گیرد حجاب
چارقد سرخابگون می گیرد
نقاب اش سیاه پوش می شود
دل نگران فریب تن نازی شب
می زند آرام چشمک می رود دور
می ماند روی دستم
عروس سپید پوش حجله
حسین اصغرزاده سنگ سپید