از هجوم دردها
بی اختیار سقط می شود
و در مرز تلاطم متولد،
و اندوه را گریه می کند
وقتی به ابتذال لحظه ها می رسد
برای شکفتن
زودتر از موعود به پایان می رسد
این مردمان همسایه
چه خواب سنگینی را تنفس می کنند
در این سرزمین پراکنده
کسی فریاد کسی را ترجمه نمی کند
می توان آنها را به خلوت اندیشه های سبز دعوت کرد
آن زمان صدای پای سفر در تو می پیچد
حجر الاسود بیت المقدس را بوسه بزن
کوچ از سرزمین ات را رها کن
اعصاب شهر برای تو نا امن است
پر از نوای جنگ است
تو آن روح بلند بارانی
که بغض های فرو خورده را
بر سینه ی پر تلاطم مدیترانه می افشانی
تا حریم غربت انسانیت را فتح کنی
و این دریاها
یکی پس از دیگری سرخ می شوند
و هیچ امدادی به دادشان نمی رسد
تو طعم تلخ عاشقی را خوب می فهمی
تو می توانی از سرخی دریا بگذری
و رهایی را
به سرزمین اسارت شده ات نثار کنی
نام تو وزن تمام دنیاست
که از عاطفه سرشار است
زخم ودیعه ای گران بر تن توست
آری
زمینی که در آن قدس جاری ست
و سال هاست که پیامبرش را می جوید
استقامت را بلندی ست که در سینه ی توست
و مرثیه ای که در سکوت می خوانی
تو قبیله ی گمشده ی تاریخی
آیین تو وابستگی بدون تعهد است
که مدت هاست می خواهند به فراموشی بسپارند
ای قدس
این تعهد
از تو به تو باز می گردد.
رضا غریبی
گم نشد عشق تو
لا به لای قصهٔ قطورِ زندگی من
غنچه ای گشت شکوفنده بر درختِ بهارم
کوچه باغی شد پر از خلوتِ سایه ها
که قدمهایم را می خواند به خرامیدن
نهالی بود تنیده از تازگیِ شکوفه ها
در دنج بوستانِ نگاهم
چون خورشیدِ صبح بیرونم می کِشد از
پردهٔ سیاهِ شب و چون شب
می آرامد قلبم را
در پستویِ گرمِ خاطره هایش
جوان بودم دل سپردم به تو
تا نشکسته نگهش داری
برای مبادای دلشکستگیهایِ پیریم.....
علیزمان خانمحمدی
وقتی کتابی می خوانم دور واژگانی که تو را یاد من می اندازد ستاره می کشم
و همینطور وقتی آهنگی گوش می کنم، شعری که تو را در آن پیدا می کنم، زمزمه می کنم.
انگار هرگز قرار نیست از آب و هوای تو دور بمانم و من با جغرافیای تو نقاشی شده ام.
شاید به همین دلیل است که من تو را به اندازه گل های بهاری دوست دارم.
شاهین افتخاری عمله
از روزهای غریبانه ام بپرس چگونه گذشتند؟
خواهند گفت هیچ...
چرا که روزهایم بدون تو،روز نیستند.شب های سرد طولانی اند.
یلداخستو