من فقط راوی عشقم چه کنم وصف کمال
چون که وصلی نچشیدم چه کنم وصف الحال
چون که هجرم نه به هجراست مقام
بدچه گویم به تصورکه مراهست فقط نقش خیال
هرزلالی که رسیدم کدرم گشت مدام
به گمانم که من از بخت گِلم دورترینم ز زلال
هر چه او بود فریبا دل ما خونین بام
من نه در او به نظر یافتم این نقش جمال
حرف از گوهر دل گفتن بی دل گنهی بر گنهم
من چرا از چه رسیدم، از اوجم به زوال
کوزه گرخاک مرا خمره گه سرکه نساز
به گمانم که کفایت کند این ترشی حال
من به رویای شبان خواب بدیدم ملکی
گفت خاموش شو پویا تو فقط باز منال
پویا شارقی
ساعتی خسته ز تکرار زمان
عقربش پای ندارد برود
روز دیگر چه تفاوت دارد
شبنمی نیست دگر وقت سحر
چشم ها خیره شده ، بر صفحه ای پر ز دروغ
این چه رویای سیاهی ست ، تباه
بوی دود و باروت همه جا پیچیده
در دل این کره خاکی پست
من پی گمشده ای می گردم
لب خندان شاید ، پشت دیوار بلندی که پر از تردید است .
اندکی حوصله و ذوق که از پیله رهایم بکند
بروم تا گذر خاطره ها
به خزانی که نگاهم افتاد روی دیوار اتاقی ساده
و چقدر زود گذشت آن شب بارانی
نگرانم اما ، دفتر خاطره ها جای جایش خالی ست
صفحه ای پاک شده ، دو سه خط کمرنگ است
ورقی از دل آن کنده شده
بی سر و ته اما قصه ها دارد آن
بار دیگر اکنون ، در شبی تیره و تار ، بی امید فردا
در پی یک تکرار
شعله شمعی را میکنم من خاموش
مهدی قربانی ثمین
دست آسمون رو قلبم
دل من توی فشاره
هوای بارونی شهر
داره اشکو در میاره
هوای گرفته ی شهر
از دلم از دل تنگم
چی بگم وقتی می بینی
تو چشات پریده رنگم
(اگه من تو بغض گریه
بشینم زنده بمونم
بی وفایی تو جدایی
کار من نیست،نمی تونم)
درد خاطره بریده
صبر و تو چشمای دنیام
تنهایی هامو بغل کن
واس عمری تو رو می خوام
راز فصلای جدایی
خیلی سخته نمی دونم
تو بگو از دل تنگم
نمی چرخه هی زبونم
(اگه من تو بغض گریه
بشینم زنده بمونم
بی وفایی تو جدایی
کار من نیست،نمی تونم)
زهرا گودرزی فرد
باز هم زیربارانیم
من و تو بعد سختی ها
هنوزم مرد میدانیم
و از آن کوی بارانی
عماد ذات مجنونی
بلی ای دخت کاشانی
هنوزم کل دنیایی
گرچه مست و بی مایی
کنار تازیان هستی
به نزد ما نمیایی
و هر آیه از قرآن را که میخواندی
معنی اش را از برش بودم
امان از کبر و انگور و غرور و عشق و خوشحالی
من که میدانم .. تا قیامت هم کنارم مینشینی و برم قرآن میخوانی
ز حمدش تا آخر کوثر ز آن واج معمایی ز عشق حضرت یوسف برایم قصه میخوانی
منم تفسیر میگویم
زلیخا نه تو لیلایی تو لیلایی تو لیلایی
علی کاشانی
پاییز درچشمان توآغاز شد
از برگ ریزان دلم
از زرد سکوتم
که مشت مشت دلتنگی
به آسمان خیالم می پاشم
سید حسن نبی پور