مادری آب گوارا در رهش سبز شد
دوید سمت او یک زمان محو شد
دوید جای دیگر باز چشمه را دید ولی آب نبود
دوید دور کوه دنبال آب
نمیدانست چرا آب نبود
کودکش از تشنگی پایش میکوبید زمین
ناگه جوشید آب ز زیر پایش
مادرش وقتی رسید بی حال بود
کودکش را دید و خرم گشت و بعد ....
او دگر تشنه نبود
الینا علی پور
سالها در افت و خیزم، دیده ای فواره را؟
التهاب جستجویم، دیده ای آواره را؟
مثل آن کافر که دور کعبه احرامش کنند
گردشی بی اختیارم، دیده ای سیاره را؟
دیگران بر نعش من خوابند و من بیدارتر
در تکاپوی گریزم، دیده ای گهواره را؟
آسمانی بودم، آدم سیب سرخم چیده است
چاره ام در گور خفته، دیده ای بیچاره را؟
با زبان روزه دیدی خون دلها خورده ام
شیخ میخواهی بگیری بازهم کفاره را؟
زندگی آغاز شد با مرگ... پایانش کجاست؟
ای خدا شاید نمیخواهی بگویی چاره را...
احمد روشنی
دلم باز هوای شعر کرده
آغوش گرمترو طلبکرده
برای دیدنت هرثانیه دیر است
آخ،..کهنگاهت شاعرکُشیکرده
علی تعالی مقدم
چگونه...
به گوسفندی که
تلخی شراب را
پای میز شام هفتاد رنگ
جرعه جرعه مزه می کند
و سرخوش آروغ مستانه می زند
بفهمانم
میزبان گرگ است...
مهدی بابایی راد
شبت مِهر وُ شبت ماه وُ شبت نور
طنینِ خانهاَت، آوایِ ماهور
بخواب؛ آسودهتر از پلکِ مهتاب
بِکِش دستِ نوازش، بر تنِ خواب
برایِ یک شبْ آسایش، بکامت
شرابِ سرخِ آرامش، به جامت
سرابِ خستگی، را از دُو دیده:
بِزَن بر چشمِ بیخوابِ سپیده
به تَن کُن، جامهیِ سیمینِ مِهرت
بخوان: صدها غزل از باغِ شعرت
بِبار امشب که این بارانِ احساس:
چکیده بَر دو چشمِ مریم وُ یاس
چراغِ هر ستاره، شد طلوعی
غروبش، در دلِ فردا شروعی
به امیّدِ خدا در سینه، ای دوست:
نِمانَد، تلخیِ دوشینه، ای دوست
بِه چشمت پرتوِ عشق وُ طراوت:
چو: حِرزِ جاوِدانیًِ سعادت
شبت عشق وُ شبت آرام وُ زیبا
نگاهت، روشنِ خورشیدِ فردا
بنفشه انصاری پرتو