و یک دنیا آرامش ...
کنار ساحل بنشینیم
و رقص موجها را نظاره گر باشیم
و در آغوش دریا، رازهای بیپایانی را بشنویم
بگذار نور آفتاب بر چهرهمان بتابد،
و صدای پرندگان بر فراز سر،
حس آزادی را در دلمان بیدار کنند.
با هم در این دنیای کوچک غرق شویم،
دست در دست هم، قدم بزنیم روی شنهای نقرهای،
و هر لحظه را چون گوهری ارزشمند چنگ بزنیم
و در سکوت شب،
چشم به ستارهها بدوزیم،
سکوتی که تنها با صدای دلنشین دریا شکسته میشود،
و نسیم خنک، قصهها را در گوشمان زمزمه میکند.
دریا، شاهد عشق ماست،
موجها، عاشقانهترین سرودها را میسرایند،
تا با هر تپش قلبمان،
پناهگاهی از فراموشی و روزمرگی ها را بسازیم و در تلاطم موج های دریا غرق شویم...
باران ذبیحی
دانی که چرا صبح به شب جانْ یَله هستیم؟
با سروقدی، نوشْ لبی، عهد نبستیم
رسم است در این خوبْ تنان عقدهپرانی
ما رسم شکستیم و در غائله بستیم
رضا پریشان شیدا
گریه از آمدنم زین سبب است
نفس آلودۀ دنیا شدم وسیب هوس
نفسم تنگ شد ازپای به دنیای دنی
میزند داغ به دل شعلۀ این نارهوس
امیرعلی مهدی پور
چرا دیشب به خواب من پریشان آمدی تنها
شدم از واقعیت دور و زندانم در آن رویا
سبک چون کاه بربادم ولی سنگین ترازیک کوه
نرو ای ماه شبهایم ، چه دارم من مگر فردا
شکستم توبه هایم را، بنوشم باده پی در پی
شده تصویر چشمانت،ببین در هر کجا پیدا
نه شیرینی،نه فرهاد،نه لیلایی و نه مجنون
منم یک عالمه حسرت، به گَردم کی رسند اینها
بیا تا ساحل دنیای چشمانم کمی بنشین
بمان تا بشنوی آرامش از امواج این دریا
فرهاد مرادی حقگو