در لرستان سراسر افتخار

در لرستان سراسر افتخار
می درخشد قله های استوار

از دل این موزه ی تاریخ و مهر
سن بران ، بوسیده سیمای سپهر

بام استان است این کوه سترگ
کیمیا ی راد مردان بزرگ

از شمیم اشترانکوه عظیم
می تراود عطر هستی با نسیم

اشترانکوه ، مایه ی بالندگی
قله هایش ، آیه ی پایندگی

اشترانکوه ، میعاد عاشقان
کوهنوردان فراوان از جهان

جای شیرانی که خودسازی کنند
تندرستی و سرافراز ی کنند

آلپ ایران است ، این شور آفرین
دامنش پرورده گنجی از نگین

نام زیبا ی گهر ، در سینه ها
گشته همچون معبد پروانه ها

اشترانکوه مظهر فرهنگ ماست
تا ابد همبسته و همرنگ ماست

اشترانکوه ، سخت اما ، مهربان
اوج آن زیبا تر از رنگین کمان

اشترانکوه موجی از آرامش است
میزبانی در خور ستایش است

اشترانکوه ، کهکشانی دلربا ست
گام ها چون کاه و او چون کهرباست

اشترانکوه ، با هوایی دلپذیر
سربلند و با شکوه و کم نظیر

ناصر مهرابی

و یک دنیا آرامش ...

و یک دنیا آرامش ...
کنار ساحل بنشینیم
و رقص موجها را نظاره گر باشیم
و در آغوش دریا، رازهای بی‌پایانی را بشنویم
بگذار نور آفتاب بر چهره‌مان بتابد،
و صدای پرندگان بر فراز سر،
حس آزادی را در دلمان بیدار کنند.
با هم در این دنیای کوچک غرق شویم،
دست در دست هم، قدم بزنیم روی شن‌های نقره‌ای،
و هر لحظه‌ را چون گوهری ارزشمند چنگ بزنیم
و در سکوت شب،
چشم به ستاره‌ها بدوزیم،
سکوتی که تنها با صدای دلنشین دریا شکسته می‌شود،
و نسیم خنک، قصه‌ها را در گوشمان زمزمه می‌کند.
دریا، شاهد عشق ماست،
موج‌ها، عاشقانه‌ترین سرودها را می‌سرایند،
تا با هر تپش قلبمان،
پناهگاهی از فراموشی و روزمرگی ها را بسازیم و در تلاطم موج های دریا غرق شویم...


باران ذبیحی

دانی که چرا صبح به شب جانْ یَله هستیم؟

دانی که چرا صبح به شب جانْ یَله هستیم؟
با سروقدی، نوشْ لبی، عهد نبستیم

رسم است در این خوبْ تنان عقده‌پرانی
ما رسم شکستیم و در غائله بستیم

رضا پریشان شیدا

گریه از آمدنم زین سبب است

گریه از آمدنم زین سبب است
نفس آلودۀ دنیا شدم وسیب هوس

نفسم تنگ شد ازپای به دنیای دنی
میزند داغ به دل شعلۀ این نارهوس

امیرعلی مهدی پور

شکستم توبه هایم را، بنوشم باده پی در پی

چرا دیشب به خواب من پریشان آمدی تنها
شدم از واقعیت دور و زندانم در آن رویا

سبک چون کاه بربادم ولی سنگین ترازیک کوه
نرو ای ماه شبهایم ، چه دارم من مگر فردا

شکستم توبه هایم را، بنوشم باده پی در پی
شده تصویر چشمانت،ببین در هر کجا پیدا

نه شیرینی،نه فرهاد،نه لیلایی و نه مجنون
منم یک عالمه حسرت، به گَردم کی رسند اینها

بیا تا ساحل دنیای چشمانم کمی بنشین
بمان تا بشنوی آرامش از امواج این دریا

فرهاد مرادی حقگو