ناشناس آمده بودی ایکاش نا شناس میرفتی
شعرهای زیبایی گفته بودم با جناس میرفتی
گریه های مراهم شنیدی تودلت هم نسوخت
ازکانال دوستی آمده بودی باسپاس میرفتی
دستم به دامانت که اسیرنگاهت هم شده ام
نداشت قهرکردنت معنایی با قصاص میرفتی
تقدیر چنین بود که برگردی و معشوقم شوی
یک بوسه از لبانت میزدم و با کلاس میرفتی
شاعر نگشته ام که غزل از هوا و هوس کنم
آزاد گشته ام از قفس توهم باجلاس میرفتی
با جعفری چگونه بگویمت از فراق عشق خود
سرد است زمستان من توهم بالباس میرفتی
علی جعفری
تو را دوست دارم چو بوی بهار!
چو عطر پر از عشق یک لالهزار!
همانند یک قصّه در کودکی!
همانند بازی و جیغ و هوار!
تو را دوست دارم شبیه شراب!
شرابی به طعم و به رنگ انار!
شبیه غزلهای شیخ اجل!
همانند یک شعر از شهریار!
اگر مادری بچهاش دوست دارد یکی
تو را دوست دارد بشر صد هزار!
فرشید ربانی
همچنان در حزن میماند دل بیکار ما
یک شود حل یک دگر آید به حال زار ما
نیست در کیفیت افکار نوری پیشرو
همچنان میل بقا و این تن ناچار ما
سنجههای دیگری باید سوای صبح و شب
بس که در رنج است خاطر زین همه تکرار ما
در تماشای جهان بودیم هر وقتی مدام
گر که شوقی بود مردم را به هر دیدار ما
شاخهای در جنبش از برخورد با موج نسیم
نیست سودی در تکاپوهای پر اصرار ما
ناگزیر از چهرهها گیرد خیال خود سراغ
تا چه پیش آید به چشم خسته و بیدار ما
نیست حاصل در نهفتنهای ما آه و دریغ
کاشکی سودی نهان میبود در اقرار ما
علیرضا طالبی آهویی