خانه ات آباد تفسیر کن این حال دلم را
بی خود زخود و گیجی این حال اَلم را
این جام بلوردل ما کوچک و تنگ است
تو بگو وقت رسیدن به لب رود و بلم را
فرهاد عبادی
ما بیتو به شیدایی
شیدایی ترین
غزل آفتاب را
بر پوست هر ستاره نوشتیم
اوضاع روزگار
چنانام ملول کرد
هر گل که وضع مرا دید
اشکی ز فرط گریه
در قرابه به نام گلاب شد
در این عزا وُ
مجلس ختم رسول گل
ای در خیال شیشه-
مانده به زندان
ما بی تو خوش نهایم
تو بیما چهگونهای؟
خورشید که از هر طرف
طلوع کند
باز هم شب تاریک
بر تبعید من سایه افکنده؛
که مُدام در طول روز
به سیاهی مردمک چشمان تو
فکر می کنم
و انگار تقدیر من این است
تا در دادسرای عمومی نگاهت
در برابر تمامی گناهانم
باید اعتراف کنم!
مرتضی سنجری