بهار عطر احساس
و نسیم ظهورش
را سایبان بید مجنون کرد
بی آلایش
عشق را به رود بخشید
که از پای درختان فراتر رود
تا روییدن خود را به تماشا بنشیند.
فاطمه دانشور
بیدارشو
رو به قبله تو ایستاده ام
و پشت ب تنهایى خودم
درست از همان جهتى که من
آرزو دارم در قنوت نمازت
سایه کمرنگ مراببینى
واگرخدا بخواهد
براى شادى من وکوچ دلتنگى
صله رحم رابا من آغاز کنى
بیدارشو
وپنجره امیدواریها را بروى نسیم باز کن
و ملحفه ات رو به قبله خودت بتکان
تا رایحه ى خواب ِ تو و عطرِ گرم تنِ اتاقت
سینه مرا از هواى بودنت پرکند
و هنگامى که به گنجشکها
سلاااام مى گوئى
سین ِتاکیدىِ دوست داشتنى ى سر زبانت
چون همیشه مرا چونان شاد کند
که زندگى را با همه ى تلخى اش
در آغوش کشم.
مجیدفربد
ز تو با تو راز گویم به زبان بیزبانی
به تو از تو راه جویم به نشان بینشانی
چه شوی ز دیده پنهان که چو روز مینماید
رخ همچو آفتابت ز نقاب آسمانی
تو چه معنی لطیفی که مجرد از دلیلی
تو چه آیتی شریفی که منزه از بیانی
ز تو دیده چون بدوزم که تویی چراغ دیده
ز تو کی کنار گیرم که تو در میان جانی
همه پرتو و تو شمعی همه عنصر و تو روحی
همه قطره و تو بحری همه گوهر و تو کانی
چو تو صورتی ندیدم همه مو به مو لطایف
چو تو سورتی نخواندم همه سر به سر معانی
به جنایتم چه بینی به عنایتم نظر کن
که نگه کنند شاهان سوی بندگان جانی
به جز آه و اشک میگون نکشد دل ضعیفم
به سماع ارغنونی و شراب ارغوانی
دل دردمند خواجو به خدنگ غمزه خستن
نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی
خواجوی کرمانی
دهانم شعر آلود
استعاره ی چشمت را
مزه می کند
این کدام طعمست
نچشیده ام
لیلادهقان