درختان پاییزی
پاهای ماندهی بهارند
که به خلالهای دندان باد
بدل شدهاند
نمیخواهم در یاد تو بمانم
و خاطرهها سبز شوند دیگر بار
گیسهای گلابتون
سرد میشوند
زیر نور ماه
و میخکها
بر همان شقیقههای همیشه
میکوبند
نمیخواهم در یاد تو بمانم
و خاطرهها سبز شوند دیگر بار
زیر پژواکهای نرمِ آه
به خواب رفتهاند
سکوتهای خیس
و تپشهای قلبم
در کُرات آسمانی دور
مأوا گرفتهاند
آه
نمیخواهم در یاد تو بمانم
و خاطرهها سبز شوند دیگر بار.
حسین صداقتی
سایهام را میبینم
در طلوع سپیدارها
و درازنای راههای نهان
به زیر ابرهای شکلپذیرِ رویا
آنجا که همهچیز شناور است
چون بستر ترانهها
سایهام را میبینم تنها
چکیده از دهان سرنگِ دیروز
تا خاطرهها را تهی کند از هوا
سایهای همیشه به انتظار
بر سر راهِ آبها و بادها
با جنونی ننشسته از پا
سایهام را میبینم اما
نمیدانم
دلم به کجاست؟
حسین صداقتی
پرنده
به منقار گرفت
قطرهای از آب رود
و پر کشید:
دریا...دریا...دریا...
سنگ
در بستر رود
ندانست
به کدام سو میرود آب
و درخت گفت:
مرا چه به حرکتِ رود؟
غوکان جهیدند
از سایه به آب
از آب به سایه
و ماهیان
نیاندیشیدند هرگز
به جهانی
فراتر از یک حباب
بیدَستَر آمد و
بر این رود
قلعهی خویش را
بنا نهاد.
حسین صداقتی
نام سرد من بر دهان تو
یاد تلخ تو در قلب من!
از کجا فروپاشیدند
گلهای سرخ ساعت
که دستهای من
در آبِ گریهها سوختند
و طلای مخمور دهان تو
از حلقهی بوسه بازایستاد؟
چگونه سر درآوردند موشها
از میان پیغامهای آبی ما
و چگونه کبک عشق
سر فرو برد
در برف قلب تو؟
آه!
یاد تلخ من در قلب تو و
نام سرد تو بر دهان من!
حسین صداقتی
ماه
مادر همهی شبنمهاست
که از نطفهی اندوهِ ما
نوزادانی زلال میزاید
بر برگها
چه اندُهان دیگری
میتوانند باشند
در جامِ بیشههای تلخ؟
چه اندُهان دیگری
که از پیِ جهشِ عطشناکِ یک رؤیا
پیکار میکنند
با شب؟
حسین صداقتی