کجای جهان رفته‌ای

کجای جهان رفته‌ای
نشان قدم‌هایت
چون دان پرندگان
همه سویی ریخته است

باز نمی‌گردی، می‌دانم
و شعر
چون گنجشک بخار‌آلودی
بر بام زمستانی
به پاره یخی
بدل خواهد شد.

شمس‌لنگرودی

سرشارم از ...نور...

سرشارم
از ...نور...
و در انتظارم
از بُن تاریکی آفاقم را
روشن کنی
من برخیزم
و در درخششِ روزی دیگر،
باقی زندگی را
پیگیرم.


شمس_لنگرودی

متلاطم ...

متلاطم ...
تنها ...
بیکران ...
کاش اقیانوسی نبودم
پنجه کشان بر ساحل ...

باران ببار ، ببار و خیابان ها را غرق کن

باران ببار ، ببار و خیابان ها را غرق کن

بر سر این چهار راه ، در انتظار نوحیـــم

باران ببار و تنگ حوصلگـی مکــن

آب ، اگـــر از ســــر نگذشتـه باشد

کشتـــــی نــــوح نخواهد رسید


شمس لنگرودی

چندان به تماشایش برنشستیم

چندان به تماشایش برنشستیم
که بامدادی دیگر برآمد
و بهاری دیگر

از چشم اندازهای بی برگشت در رسید
از عشق تن جامه‌ای ساختیم روئینه
نبردی پرداختیم که حنظل انتظار
بر ما گوارا آمد

ای آفتاب که برنیامدنت
شب را جاودانه می‌سازد
بر من بتاب
پیش از آن‌که در تاریکی خود گم شوم


محمد شمس لنگرودی