با دوستامون ،ما رفتیم ،کافی شاپِ محلّه
چای بخوریم ،شکلات ، با کیکهای خوشمزه
رو صندلیِ نازی نشستیم و منتظر
آقاهه اومد و خواست، مِنو کنه منتشر
میل به خوردن دارید نوشیدنی و دَمنوش
میل به بردن دارید بستنی یا چایِ جوش
خوردیم و خوشحال شدیم تشکری دوباره
کشمش و خرما گذاشت اضافه و چند باره
دادیم بهش امتیاز خوشحال شد و بی نیاز
بازم میخوایم برگردیم به کافیِ پَرنیاز
چقدر خوبه هممون همیشه دوست باشیم
با خوردن بستنی همیشه لوس باشیم
برای مامان بابا هزارتا بوس باشیم
با خوردن بستنی دوباره لوس باشیم
محمد هادی آبیوَر
درخواستی کرد مُضطرّی به خویش
از برِ قدرتِ مالیَّت ، مشکلم برگیر ز پیش
آن بیشعور گفتا خبری دهم زود
بیخبری بر نگرانیِ بیچاره بِیَفزود
به ناچار خبری بِگرفت ز او بار دِگر
شاید نظری کند خالق به نفع همدِگر
با خویش صحبتی کرد با اِحترام
او ندادش جوابی ز روی اِکرام ،
دهان باز کرد و بوی گَندش گشود
مگر نداری پدر و مادری، نخواهم شُنُود
اب سردی بر سر مُضطر برفت
نگاهی به خالق و گفتا اینهم بی طرف
مشکلش حل شد به دست دِگری
روسیاهی ماند به آن موذیگری
محمد هادی آبیوَر
تو همانی بفهم ، تو نمانی بفهم
تو گرفتی پُستی ز خلایق بفهم
تو مجبور به انجام وظایف بفهم
به واقع نوکر بر کار خلایق بفهم
توباشی حافظ منافع بفهم
راستگویی بر حقایق بفهم
نشاید کار به علایق بفهم
نشاید رفتار به سلایق بفهم
بایدت انجام قواعد بفهم
مُجِد باش به ضوابط بفهم
محمد هادی آبیوَر
ظریفی گفت پنجاه رفت و در خوابی
والی سفیه را ، هلاک کرد بیخوابی
عارفی گفتا، مکش ، محنت زبیخوابی
والی سفله ، به آن باشد به یک خوابی
غلامش گو ، نجنباند ، هیکل انترش را
بشاید کس ، نبیند ، چهره انکرش را
خفتن رذل، عافیت ، مردم بیچاره را
نکبت بیدار، فلاکت ، مردم آواره را
محمد هادی آبیوَر
بزرگ مردی شیعه ز خطه شیراز
سوی علم بگرفت و برفت پیشواز
ز مقام و بزرگی پدر ، از دیرباز
پی برتری دین، ثابت کرد شیعه را باز
کلام قاصر ز بزرگمردیش در ره علم ودین
تکرار حکایتی ماندگار ، از بر منزلتِ آیین
ز احترام و بزرگیش در میان جمع عُلما
حاکم پیغامش داد ای عزیز مهمانی مابیا
بزرگوار از ادب پذیرفت درخواستش را
ز حضورش شادمان، جملگی گفتن سپاسش را
بسی آموختن زمباحث دینی و علم ایشان
سرشار و مسرور گشتن به استادیشان
مجلس علم و دانش شد روی به آخر
عالم گرانقدر برخاست و عزم رفتن بارِ دگر
حاکم ز ماندن ایشان تمنایی کرد با احترام
نپدیرفتن پریشانی و دگر بار درخواستی با اکرام
به رسم ادب پذیرفت اِصرار حاکم زمان
پهن شد سفره طعام و میهمانان به دورِ آن
طعامی لذید بود از شربت و برنج و گوشت
میهمانان را خوش آمد زین همه آبگوشت
در آن حین بدیدند دست مبارک بر طعام
مشتی برنج بر داشت و فشرد آنرا بی کلام
خونی بریخت ز میان طعامِ دستِ عالم
گفتا این خون مظلومین باشد در سفره حاکم
خجل گشت حاکم وقت زین راستگویی عالِم
غلط کرد دعوتی ز مومن از بر طعام خادم
عالم برخاست و برفت ، تا دانند این طعام فقرا
عالم گرانقدر بود صدر الدین محمد ملقب به ملا صدرا
محمد هادی آبیوَر