راست
مثل یک پاره خط غمگین
می افتم تا
در دهان راست یک دایره ی روشن
و می چرخم تا
در طول راست یک پاره خط مشکوک
آویزان می افتم تا
در ذهن خاموش یک خط راست
مثل یک دایره روشن
می رقصد در من راست
یک پاره خط غمگین
غلامرضا منجزی
دلتنگ بودم...
و چون برف بی صدا می باریدم
زود خنده های تو را در قالب سپید قاب کردم
در دیوار نرم قلب...
مینگارمت که چشم منی
زنده ام به تو , چون جان منی
نقش تو در منبسیار است
چون نقش برف در بهار
چای در تابستان
شکوفه در پاییز
و تعطیلات در زمستان
عاری از معنی... پر از مفهوم
تو ناقص ترین کاملی
و دشمن ترین دوستی
و سرد ترین گرمی
تو گنگترین تعریف عشق در منی
داود شمسی
تمام ذهن مرا پر نموده وهم و سراب
که عشق واقعیت بوده یا توهم و خواب
(نخفتهام ز خیالی که میپزد دل من)
که بود عشق تو در کام من, چو طعم شراب
کبوتر دل من جلد آشیان تو بود
چه شد که خانه ی دل را نموده ای تو خراب
برای من تو شبیه هزار معجزه ای
و مومنم به تو پیغمبر بدون کتاب
زبان قاصر من هرگز اعتراضی کرد؟
از این رسالت بی مهریت بدون حساب
پناه این دل رنجور من, کجایی تو ؟
چه آهوانه رمیدی و رفته ای به شتاب
بیا دوباره مرا زنده کن, مسیحایم
که نیست شعر مرا, بی تو هیچ رنگ و لعاب
شهرام_آذین