گر چه من تشنه‌ی عشقم, شده‌ام غرقه به غم

گر چه من تشنه‌ی عشقم, شده‌ام غرقه به غم
قصه‌ی هجر و فراقت غم سنگین من است
نکنم شکوه اگر می‌سوزم در تب عشق
عشق آرامش جان و دل غمگین من است
با تو هر جا نگهم بود خدا را دیدم
شاید این در نظر و دیده‌ی حق بین من است
بهترین منبع الهام توایی ای بت من
عشق تو ای بُتِ من چون همه آیین من است
می‌کشم خاک رهت سرمه به چشمان کبود
چون که خاک ره تو مرهم و تسکین من است
پای بر چشم بنه , خانه‌ی من را بپذیر
مهر تو خواسته‌ای در دل دیرین من است
تو مرا امشب اگر راه دهی در حرمت
سر تو در بغلم یک می نوشین من است
دل غمگستر من دوش به من گفت چنین
دیدن نرگس مستت همه تحسین من است
باقر از دست رود رحم بکن ای گل من
عشق تو جان و دلم, در دل خونین من است


محمد باقر انصاری

گفته بودی که چرا محو تماشای منی

من آنچه را احساس باید کرد
یا از نگاه دوست باید خواند
هرگز نمی پرسم
هرگز نمی پرسم که : آیا دوستم داری ؟
قلب من و چشم تو می گوید به من : آری
___________________________________

گفته بودی که چرا محو تماشای منی

آن‌چنان محو که یک دم مژه برهم نزنی

مژه برهم نزنم تا که ز دستم نرود

ناز چشم تو به قدر مژه برهم‌زدنی


((فریدون مشیری))

با قلمی گرم نوشتم

با قلمی گرم نوشتم
یک پاورقی از احساسی سرد
و یخ زده را,
شعرخیسی شد؛
سیراب کرد عطش کلماتم را...
اینک.... منم جامانده,
لابلای احساس خُنک
واژه هایی که می وزد

بر تن تب دار سطرهایم
با قلمی که سرد شد...

سپیده رسا

سرزمین طوس گشته از قدومت همچو طور

سرزمین طوس گشته از قدومت همچو طور
می رسد از طور بر دلهای عشّاق تو نور

ذرّه ای خالی ز مهرت نیست ای مولای ما
آفرینش  گشته  از  میلاد  تو  غرق  سرور

گوئیا میعاد گاه حق نصیبش گشته است
هر کسی در پیشگاهت یافت ای مولا حضور

آستانت قبله گاه حاجت هر مضطر است
چشم بد از بارگاه دولتت باشد به دور

سائلیم و خاک بوست ای امام انس و جان
این گدائی هست بر ما عزت و فخر و غرور

بال شوق  عرش  پیما  می دهد احسان تو
گر‌  کنی  یک  دم  ز کوی  بی قرارانت عبور

واسع  از ناقابلان  است و تمنایش تویی
ای  رضا  لطفی نما بر عاشقی کمتر  ز  مور

سید علی کهنگی