دست نگاهم

دست  نگاهم
از آبی چشمانت
کوتاه هست و
تا دم مرگ‌
ازحسرت دیدنت
خاموش نمی شود نگاهم


افسانه ضیایی جویباری

ای قرینه بر هیچ ، مپیچ.

ای قرینه
بر هیچ ، مپیچ...
پیچ در پیچِ زلفِ یار
برده ات بیرون زِ هیچ
خارج از آن
روزگارت
می شود هر دم سه پیچ...


علی رضا عزتی

سایه‌ام را می‌بینم

سایه‌ام را می‌بینم
در طلوع سپیدارها
و درازنای راه‌های نهان
به زیر ابرهای شکل‌پذیرِ رویا
آن‌جا که همه‌چیز شناور است
چون بستر ترانه‌ها


سایه‌ام را می‌بینم تنها
چکیده از دهان سرنگِ دیروز
تا خاطره‌ها را تهی کند از هوا
سایه‌ای همیشه به انتظار
بر سر راهِ آب‌ها و بادها
با جنونی ننشسته از پا
سایه‌ام را می‌بینم اما
نمی‌دانم
دلم به کجاست؟

حسین صداقتی