از دل پاره پاره ام، به تو سلام نگار من

از دل پاره پاره ام، به تو سلام نگار من
از غم بس ندیدنت، خزان شده بهار من

تو چون ستاره ای به شب، نور امید می دهی
ولی سیاه بخت و هم، بدون تو نهار من

گوشه ی غم نشسته ام، نگاه به آسمان ولی
قدر تو در زمین نه و، نبوده در مدار من

تو را به هرکسی رسم، پرسم و جست و جو کنم
نیست دمی بدون تو، مهلکه ی قرار من

طعنه زنند به من چرا، در عشق تو مداومم
فهم کسی نبوده که، تو بوده ای تبار من

تو بطن سیمای منی، در این حوالی غروب
طلوع کن به این خزان، فرصت نوبهار من


محسن ولیخانی

چارپنداست ،زعبدالله انصاری ،برای توکادو

چارپنداست ،زعبدالله انصاری ،برای توکادو

تانپرسیدند زتوچیزی نگو ،تانخواندت نرو

تا نبخشیدکسی ،هرگز نگیر،تانخواهندت نخواه
گر به این پندها، پایبندی مرحبا

تودل برو

محمد امین نژاد

یار من مستی بگو امشب شرابی مِی بِکَن

یار من مستی بگو امشب شرابی مِی بِکَن
باز از یاری تو را ساز جهانی می بکن

در نگارا حسرتی خوابی و خاموشی تو را
می بده ساقی منم اینک زمانی می بکن

شادم از جمله تو را بازم خیالم راحت است
دل بگو با نفس آن جانم فدایی می بکن

بی خدا با ذلتی رقص گنه کاری نکرد
چون سیه گشتم خدا باری تعالی می بکن

با منا برخیزدا شاد و شرارت بر کند
نیست آن را عزتی پاک و جوانی می بکن

شب شده یار حسین بازم شکایت می شود
کربلا نور تو را بازم ز مستی می بکن

عشق من کاری بگو مستی به درمان نیستی
چون عجب باری بکن نازم به آتش کیستی

چون شده خون حسین بازم نگاری می کنم
بر دلان حق خدا شادم صفایی می کنم

جان من با عزتا مستم شرابی می بنوش
کربلا جاری بزن نام حسینی می کنم

عمر جان با من خدا شور حسین را می برم
دل بزن با کینه ای بازم که نازی می کنم

گل شده خنده زند دیوانه مستانه شود
بوی آن مظلوم را پاک است نمازی می کنم

عشق آن مولای من مستی کند از جان او
عشق دیدار حسین حال خرابی می کنم

چشم گریانم حسین در بغض یارانت چکید
لحظه ای شادی نبود در غم صدایی می کنم

عشق من کاری بگو مستی به درمان نیستی
چون عجب باری بکن نازم به آتش کیستی

محمد اسماعیل اسدتاش

وقتی تویی مسیحِ کلیسایِ چشم‌ها

وقتی تویی مسیحِ کلیسایِ چشم‌ها

ناقوسِ غم بخواند از اقصایِ چشم‌ها

دارم امیدِ رحمتِ الطافِ بی‌نظیر

از امّتِ نگاهِ تو، غوغایِ چشم‌ها

بی رغبتم به میکده و در پیِ شراب

باشم اسیرِ معبرِ سودایِ چشم‌ها

خالی کنم خلاصه خیالِ دلِ ملول

گم می‌شوم میانِ تماشایِ چشم‌ها

رسم است اگر غلامِ غمت گشته مهر و ماه

من نیز سائلم که فتوایِ چشم‌ها

غیر از تو نیست اهلِ ملاقاتِ دیگری

غیر از تو نیست عاملِ املایِ چشم‌ها

عالی‌جنابِ خاصِ بلاشک شهیدِ عشق

الحق تویی مسیحِ کلیسایِ چشم‌ها


بهمنیار شهیدی