با من حرف بزن

با من حرف بزن
بگذار صدای
رشته های باران
لحظه را
از سکوت
و دلتنگی را
از شمعدانی ها بگیرد
با من حرف بزن
تا جهانی
شکوفه بزند
بر شاخه های گیلاس
بگذار که بودنت
از قاب عکس دو نفره مان
بیرون بزند
و با هم
جاده ی نقره ای را
تا ماه
قدم بزنیم...

شروین اعتمادی

دلم بهانه می گیرد ، انگار پی گمگشته ای می گردد

دلم بهانه می گیرد ، انگار پی گمگشته ای می گردد
یا جویای چیزی است که نمی داند

دیده گانم به فلک افتاد
فقط اندکی ستاره در سپهر می درخشید

در تعقل با خود بودم
خدایا عرش دلم با من چه می کند


دیده گانم به سما بود
نظرم به اختری افتاد

کوچکترین اختر فلک ، آن اختر تابناک بود
لیکن آن نجم درخشان در حال چشمک زدن بود


انگار اختر فلک بهم چشمک میزد
قصد داشت نظرم را به خودش جلب کند

دل من آرام می گرفت به هرچشمکی که آن ستاره میزد
آری انگار گمشده اش پیدا نموده و کم کم دلم آرام شد

حس عجیبی داشتم که مرا به تعقل برد
دوباره دیده را به سپهر چرخاندم و عقلم با دلم صحبت نمود

خدایا شاید این ستاره یکی ازگلهای سرزمین کربلا باشد
خدایا مرا ببخش آری آن ستاره کوچک همان دردانه ارباب عشق بود

علی اصغرهمان که قطره ای از دریا بود
لب تشنه ی اودریایی از عشق بود

همان که کودک است امابه معنا پیر عشق
تو به روی دست بابا میشوی تفسیرعشق

زهرا سلمانی هرمزی

کوبیدن بوسه

کوبیدن بوسه
روی صیقل گونه ات
قله ای هستی که هر روز باید
فتحش کنم..‌


شیما اسلام پناه