هر روزِ ما ، صد بار مردن در جوانی است

هر روزِ ما ، صد بار مردن در جوانی است
تعذیرُ کشتن ماورایی ، آسمانی است

کشتن به نامت ، ای خداوندی که هستی
حالا بگو پیغمبری ها یک شبانی است هم

افتاده ایم در راستای باوری پوچ
مرتد شدن اعلام مرگ یک روانی است

لشگر کشیدیم توپ بردیم یا تفنگی
بر دشمنان آماده ایم جنگی جهانی است

امروز در دستان این تقدیرِ پوچ ایم
فردا اسیران ، برده هایت آنچنانی است

قومی نوشتن روی کاغذهای خالی
قانون عالم کشتن و پا درمیانی است

یک جا به نامت سر بریدن آدمی را
انگار باورهای این دنیا تبانی است

لعنت به بازی های این دنیای تلخت
اقرار کردن بهتر از این زندگانی است

قرنی پر از تنها شدن عصیان نمودن
این عصر ما مجموعه ای از بدگمانی است

در بند ما زندان و زندان بان گرفتار
شاید که عالم دادگاهی جاودانی است

تنهاترین تنهای عالم ، یک خدا بود
ایمان ، جهانت ، داوری هایت ، زبانی است


مهرداد آرا

دلشوره های زمانه ام به قناعتش جانم راگرفت

دلشوره های زمانه ام به قناعتش جانم راگرفت

نشستن بر لب برکه ی بی ماهی زبانم را گرفت

چشم دوختن به دریای بیکران نگاهم را گرفت

چرتکه ی صبرم لنگ انداز زلیخای بی یوسف شده

من نتوانم بنویسم خستان به کوه نشسته ی چهل ساله ی ایوب را

چگونه جانم را
جرعه جرعه
گرفت.

پوران گشولی

اهسته اهسته من از پرواز میترسم

اهسته اهسته من از پرواز میترسم
اینکه نمیگویم که نه چون که تو انجایی

این بار می افتم من از این زندگی پایین
من میپرم امشب به سمت شاخه بالایی

دیروز توفان شد و با خود برد ان من را
دیگر نمیخواهم بدون تو فردایی

میبوسمت ارام در اغوش من خوابی
تو بهترینِ گونه ی لوپ دار دنیایی:)

بنشین کنارم تا برایت شعر بنویسم
مهمان من با من بخور یک استکان چایی

من بوسه میخواهم لبت را باز کن لطفا
معشوقه ی بی مثل زیبای تماشایی:)

امشب زلیخا باشی و همدست با شیطان
من یوسفم اما می ارزد با تو رسوایی

محمد حسین جسری