از زخمهایم آموختم التیامی که

از زخمهایم
آموختم التیامی که
در من آفرید امید به بهبود
از اشکهایم
فهمیدم پایان روزهای تلخ
غمها
ساختند مرا برای مباداهای دهر
خنده
فرشته ای بود
آمده به پاسبانیم
ولی وهم را نشناختم هرگز
مگر آن دم که
ردِ جان تاراج گشته ام را
در خورجین رمالان یافتم
مباح تر از مزد یک جلاد


علیزمان خانمحمدی

روزی که تو را دیدم

روزی که تو را دیدم

در آن عصر دل انگیز

آنگاه که چشمم با چشم خمارت تلاقی پیدا کرد

یک لحظه تمام وجودم،پر از حس هیجان شد

گویی جادو شدم و عقل مرا زلف پریشانت برد

تو گوهر نایاب اقیانوس جهانم بودی

با آمدنت خاک بایر قلبم حاصلخیز شد

پر شد ز شکوفه های سوسن و سنبل

ای شیرین ترین طعم در زندگی من

امید تمام روزهای بی هوایم خوش آمدی ای نقش خیالم.

سحر کرمی

دل مرنجان از کسی گر چه که مستی شد تو را

دل مرنجان از کسی گر چه که مستی شد تو را
عاقبت پژمرده باشی گر که دل شد مبتلا

گر که سیلی زد تو را یک فرد، آرامش بجو
چون که ظالم می کند ظلمت به خود پس کن دعا

در درون هر ستم نیکی بباشد بر خودت
چون که مظلومی ستانی حق خود در آن سرا

کن به ظالم هر دمی مهر و ادب، شرمنده کن
تا پشیمان او کنی از لطف خود، پر مدعا

درس این بر گوش کن مر ای سعیدا هر دمی
تا رسی بر مقصدی، هر دم شوی حاجت روا


سعید مصیبی