پرنده
ای همای رحمت،
تو بیا سایه فکن ،بر سر ما
تو بیا که رحمتی،از بهر کم ما
تو اگر به مغز استخوان ما رسیدی
رحمی کن به این امید نا امیدی
که دوباره شاید
ققنوس این سرزمین با کرامت ؛
نفس دهد امیدی
به امیدی هم که اگر نشسته باشد
بکند نگاهی به امیدواری
شاید به دیده ی منت ؛
بنشیند بر سر در خانه ملت،
دمیده ای نفس به جانان
وارسته بهی از عمر سوگواری.
حاتم محمدی
من خسته ام زین هجر طولانی
از اینکه می آیی نمیمانی
از اینکه حرفم را نمیفهمی
از اینکه قدرم را نمیدانی
از اینکه من تنهایِ تنهایم
در بین این حجم از پریشانی
یکجور رفتی از کنارم که
دیگر نمانده ست در بدن جانی
دل را ببین:جان میدَهد بهرت
در من به پا کردی چه طوفانی
هر لحظه با یادت چه آرامم
من را بکن در خود تو زندانی
بیخود مگو از زهد و از زاهد
آخر خودت طرارّ ایمانی
حدیث شباهنگ
بین فضای خالی
آسمان و زمین نگاهت
خشکم زده
پلک بزن
به تماشا آمد م
درست در لبه پرتگاه
نگاهت ایستاده ام
سمیه معمری ویرثق
تنهاییِ شَبَم را بی تو
ورق میزنَم
ماه به میهمانی ستاره ها
میروَد کاش
بادی بِوَزَد عطرِ تورا
به خلوَتَم بیآوَرَد.
آگرین یوسفی