یک قلاب گوشه لپم

یک قلاب گوشه لپم
جدا شده از دیار قومم
کشیده شده بر روی اسطکاک تیز آب
بی جان یا کم جان
زنده به خاطرات دریا
لرزه های ممتد بر آستانه تور
نمناک و لزج
تمنای یک عمق در سطح داغ شن
بیننده اعدام یک عمر آرزو

بر روی پرده ساحل
خوراک دندان صیاد
از ترس دندان کوسه
می شنوم صدای موجی
آن موج امید
شاید دوباره مرا به خود بخواند
آن طنین پر قدرت حاصل باد های شرقی
یا شاید رها کند مرا
از مکش تند طوفان غربی
یا شاید هم همه سراب باشد
شاید همه لطف تیز آفتاب باشد
در فقدان حتی قطره ‌ای باران
اکنون می بینم پولک هایم را
چه به سادگی چه به زیبایی
تزئین ساحل شدند
دیگر لرزه ای هم ندارم
تنها حسرتی پر از آه
پر از نفرین
بر هیئت آن کوسه ظالم
که سرنوشت همه ما را
به دو دندان سپرد
دندان خود و دندان آن صیاد خوش سیما
در سوختن آرام فلس هایم
می سوزم و هیچ نمی گویم
هنگام کشیدن استخوان های تنم
می‌میرم و به آرامی نجوا می کنم :
ماهی ها فراموش کنند
دریا فراموش نمی کند
دریا فراموش نمی کند ...

مهدیار باقرپور

وعده ای از چای نخورده ...

وعده ای از چای نخورده ...
و تمنای لب ندیده ...
و جان سوخته....
ما هنوز به وعده چای تو... چای نمی نوشیم .... ای نوشین ما....
نه اینکه خیال کنی
چای، دبش نباشد.
قند و نبات، بر لبش جای نباشد.
ولی... امّا.... وعده تو ...
لب سوز تر وووو
لب ریز تر وووو
لب دوز تر از .....
هر چای و قهوه، هزار طعم روزگار است.
با آنکه نگاهت به ما تلخ تر از... چای جامانده بر آتش است.
زهر تر از قهوه ترشیده سوخته بر منقل ... نگاه های شاه دزدت است.
ولی باز بگذار....... چای تو دم بیاید.
روزگار ما در فراغ تو کم..... بیایید...
ولی... دل ما
لب ریز ووو
لب دوز وووو
لب سوز وووو
هزار لب دیگر ... از دوری تو سَر .....نمی‌آید...
آه که در این دوخت وعده چای ...
چقدر لب هایت، لب بارانی کرد، خیال خیالاتی من خیالی را
در وصف خیال لب هایت....
ای غایب جدا نشدنی.


محسن بلوردی

تلخ است خبرهای بدی بشنوی اما

تلخ است خبرهای بدی بشنوی اما
تلخینه ترین
جام می هر دو جهان
بی خبری بود


مریم مینائی مارال

ای کاش هرگز

ای کاش هرگز

از نزدیک نمی دیدمت

این چنین بی خبری

ای دیده کورمیشدی نبینی

دست، در دست باشد، با دیگری


یعقوب پایمرد