پرده های دل احساسی ات را بگشای
تا شاید...
از پنجره عشق تو را فایده داد
یا شاید...
نسیمی خنک از مهر و محبت
به دستان تو خورد
یا شاید...
نغمه باد صبا گوش کنی
که دلش پر خون است
شکوه از شادی باران دارد
یا شاید...
خجل از حال درونم بشوی
تا باشد...
کمی آرام شوی با دل غم دیده من
تا باشد...
کَمَکی رحم به این عاجز دیوانه کنی
تا شاید...
منم آرام شوم
منم از قعر درونم
به سر قلهی روشن برسم
منم از آن ظلماتی که در آن درگیرم
سوی آتشکده روشن عشقت بروم
یا شاید...
سوار بر ابر امید
تا در خانه تو سفر کنم
یا شاید...
سوی رودی بروم
که دلش با تو یکیست
یا شاید...
بر سر ابر سیاه
با قطرات باران
بر سر و صورت تو بنشینم
اما اکنون من
در خودم گم شده ام
در غم هجر تو من
سروی خشک شدم
مهدی مزرعه
هان غزال تیز پا، ای بچه آهوی قشنگ
آرزو دارم در آغوشت بگیرم تنگ تنگ
بر سر سودای خود تا پای جانم، جان تو
ناوک از مژگانِ آنسانت ببارد چون خدنگ
پا به پایت پی به پی آیم خُجندی یا سهند
سربلند، در قلّه ی کوه دماوند، یا فرنگ
توی دریا با نهنگی، توی صحرا با پلنگ
از زمین و از هوا باران ببارد از شرنگ
آب دریا را تمامی جا دهی در لولهنگ
یا بگنجانی تماما را چو قطره در سرنگ
شهاب سنگانی
کوه ها نشانت را دادند
هنگامی که عطر بودنت را از باد گرفتند
و غروبی سرخ ،
که سرخی گونه هایت را به من ندا دادند
تا با آغوشی باز شب را بپذیرم
و زندانی تاریک در پس لبانت ،
که در آن حصر شدم و کنج نشستم
تا با بوسه هایت آزاد شوم
هیچگاه چنین لرزان برگ را ندیدم
و هیچگاه چنین مواج دریا را
هنگامی که خندیدی جهان هم دگرگون شد
و گنجشک ها که بر شاخه های تو ایستادند ،
نوای عشقت را به نوا در آوردند
دگر صدایی نمی شنوم ،
آوایت در گوش هایم لانه کرد
من به سماجت باران
و لطافت شعر
بر قلبت می بارم
و تو چون نرگس های بهاری
از اعماق خاک برون میایی
تا شمیم عطر عشق را پخش کنی
در قرنگ باد های وحشی
انگار ستیغ کوه ها هم نشانت را می دهند ...
مهدیار باقرپور
زندگی خندهدار نبود
اما خندیدیم
ما که روزگارمان گریه داشت، خندیدیم
و هر بار گریه را
برای فردا میگذاشتیم
چرا که میپنداشتیم
برای گریستن همیشه وقت هست
ما که شبانهروزمان گریه داشت.
رستار افسری