درون من شاعری است

درون من شاعری است
خسته ، عاشق ، درگیر ...
درون تو شعری است
غمگین ، افسرده ، تنها...

در من فریادهای درختی است
خسته از میوه های تکراری
و تو برفی که شاید سالها بیاید
اما ننشیند ...
تو اما شهامت مهربان بودن با دیگران را داری
به خواب من بیا
یک دوستت دارم بگو
من برایت شعر میگویم
چطور است؟؟؟

حجت هزاروسی

زمستانی که می بینی

زمستانی
که می بینی
رنگ وبو یش
سخت پاییزی است
وهوایش
بدور از بارش باران
ویا برف زمستانی است
ندارد هیچ آثاری
ز سوز وسردی سرما
نخواهی دید
آن روز هایی
(که سر ها در گریبان بود
وسلامت را نمی دانند پاسخ
زسوز وسردی وسرما
که سرما سخت سوزان بود )
‌قندیل ها
اویزان از لب بام
وناودان ها
ز سوز وسردی وسرما ی
این فصل
وزمستان های دیگر
حکایت ها همی گفتند
از لغزندگی وبستن راه ها
وادمک های برفی
با تنی لرزان از سوز سرما
با دندان های بهم خورده
سلامت را نمی دادند پاسخ
از سردی وسوز ویخبندان
همرهش
دلگیری روزهای زمستانی
در آن ایام
ولی اینک
زمین هم سخت
تشنه
در پی اندکی اب است
‌ویا
برفی وکمی سرما
که تا خود را کند آماده
بهر رویش دانه های جا مانده در دل گرمش
برای رویش گل ها
در باغ وبستان ها
به امید بهارانی خوش وسر سبز
و
در پایان این فصل


بهرام معینی

به آیندگان بگویید...

به آیندگان بگویید...
از رنجی که برده ایم...
از زخمهایی که خوردیم و مرهمی نداشت...
و لبخندهایمان..
فقط پانسمانی بود ...
که نبینیم زخممان چقدر عمیق است...
و فقط خودمان میدانستیم
که چقدر درد دارد...
و نقابهایی...
که بر چهره گذاشتیم...
تا گمان کنند میخندیم...
به آیندگان بگویید ...
ما ایستاده مردیم....
با چشمانی باز...
و دستانی بسته ...
تسلیم سرنوشت شدیم...

مهدیه کیانی

هنوزم گوشه ی میز ‍‍پذیرائیست

هنوزم گوشه ی میز ‍‍پذیرائیست
خرده های آخرین گلبرگ خشک یادگاری

ته خاکستر سیگارتو
نشسته کنج زیرسیگاری

هنوزم نقش خاکی که
به روی ‍پادری از جای پای تو به جا مانده
همانجا هست


وحتی باقی ته مانده ی آن قهوه ی تلخی که درفنجان برایم ریختی
گاهی به یاد تو
مرا می ‍پاشد از هم ...

الهام ابوالحسنی