بی گمان تا عمر دارم قلب من لبریزِ توست
بر وجودِ تشنهی من بارشِ یکریزِ توست
ذهنِ این دیوانه را عمریست جادو کردهای
باز هم مضمونِ شعرم چشمِ سِحرآمیزِ توست
فصل سرما حسِ غم دارد، ولی آغوش من
جان پناهت در زمستانها و در پاییزِ توست
باز دارد روزِ محشر میشود هر جای شهر
اینکه مردم با تو میمیرند رستاخیزِ توست
آمدی تا عشق را در روزگارم حس کنم
بی گمان تا عمر دارم قلب من لبریزِ توست
مهدی ملکی
زندگی خاطره های من و توست
که چه شیرین باشد
و چه تلخ
زندگی رویش صبر است
که به گلزار دلم میروید
زندگی درک بهار سبز است
نمِ بارانِ دمِ صبح، به روی شبدر
زندگی رنگِ قشنگِ گلِ سرخ است
روی پرچین خیال
زندگی پر شدن کاسهی عشق است
که به آن میبالم
زندگی جرعهی آبی است که سیراب کند
جان ترک خوردهی صحرای خیال
و چه زیباست همین خوشبختی
زندگی زیبایی است
زندگی امید است
و چه خوش گفت سهراب سپهری:
تا شقایق هست، زندگی باید کرد
مهدی مزرعه
محالست این غم به پایان رسد
به آخر شب تلخ هجران رسد
اگر یوسف آرزوی من است
امیدی ندارم به کنعان رسد
درین شهر خاموش و نفرین شده
سر عاشقان کی به سامان رسد
اگر زخم ، زخم زبان خودیست
دروغست آنکه به درمان رسد
شمائی که در ساحل غفلتید
به دریایتان خشم طوفان رسد
چه زیباست در اوج ناباوری
پیامی گر از سوی جانان رسد
الهی به دشت دل واسعان
قدمهای جان بخش باران رسد
سید علی کهنگی
ستایش ، تو ای دُردانه ی من
انیس و مونس و تاج سر من
جهانم را چه زیبا کرده ای تو
بهشت را زیر پایم کرده ای تو
تو در من قدرتی دیگر دمیدی
تو همچون تار ،پودم را تنیدی
تو معنا دار کردی هستی ام را
به من دادی تو نقش دیگری را
تو آن شیرینی محضی که ایزد
ز لطفش در جهان ما ریزد
لیلا موسوی