دلبرا
گر صبر من به من، وفا کند
صبر تو به صبر من، جفا کند
لیک همراهی این دو
دل ز هر بندی رها کند
ای زمانه
به گمانم باز آمد، باز آمد
همان حال غریبِ آشنا
زبان حال و سوز دل ما
ای زمانه
بارها گفتند که تو بی وفایی
دل می سوزانی و پر جفایی
گفتم بیش از یکبار سزا نبود
گذر از کوچه دل ما، روا نبود
ای زمانه
چه زود گذرت به کوچه ما افتاد
نوبت سالانه نه، به یک ماه افتاد
یوسف رحیمی
غم بی حساب دارد ، دلم از فراق رویت
نکنم اراده ی تو ، ز هراس آبرویت ...
محمدیوسف نیا
در عمق فرو ریختن
سایه ی دردم
در هر قدمی باز
به دنبال تو گَردم
در ساحل دلتنگی من
کفش تو باقی است
ای سایه پیدای نهان
از خلأ راه چه دوری؟
سَر باز شده
تا به ابد
زخم صبوری
در خاطره ایی محو
هرچند گله ایی نیست
از ماندن و رفتن
دریای فراموشیِ تقدیر
غرق می کند آخر
هر رهگذر
خسته ی جان را
در نهایت...
سپیده رسا
نسیمِ دلکشی با عطرِ گل، سرشار می آید
عروسِ صبح آرام از دلِ گلزار می آید
چه مستانه اُفق در حلقه ای از شوق می رقصد
ز هر سویی نشان از شادیِ بسیار می آید
میانِ کوچه و پس کوچه ها شوری دگر بر پاست
از آنسویِ هوایِ شهر بویِ یار می آید
هزاران کاروانِ غنچه هایِ سرخ در راه است
به قصدِ رویتِ سرخیِ آن رخسار می آید
چنان تصویرِ زیبایی ز ماه افتاده در برکه
که ماه از شوقِ دیدارش فرود انگار می آید
دلِ شهر از هوایِ انتظار و شوق بی صبر است
گمانم عن قریبن موعدِ دیدار می آید
علی پیرانی شال