واژه ها ناچیزند، جمله‌ها ناقابل، حرف ها ناکافی

واژه ها ناچیزند، جمله‌ها ناقابل، حرف ها ناکافی
و تو ای کاش بیایی به لغت نامه‌ی من سر بزنی
دم به دم، دم بدهی، جان بدهی، تازه کنی حالم را..
و شبی با غزلی بر دل ویرانه من در بزنی


الهه فکرت اندیش

روح یک پروانه در من بال میخواهد چکار

روح یک پروانه در من بال میخواهد چکار
شانه های نازکش کوپال میخواهد چه کار

بادوقتی گیسویش را بوسه باران میکند
در نسیم صبح شنبم یال میخواهد چکار

در میان باغ ها در زیر باران بهار
قوسی از رنگین کمان خال میخواهد چکار

میکشد با دستهای کوچکش قلبی ظریف
روی پایش حلقه ی خلخال میخواهد

با رهایی از قفس با پیله ها ابریشمین
این همه زیبایی اش  اموال میخواهد چکار

وصف این پروانه ها چون دل میان سینه هاست
تا خریدارش تویی دلال میخواهد چکار

محمد توکلی

روزِگاری صاحبِ دنیا، خدا بود

روزِگاری صاحبِ دنیا، خدا بود
دستِ هر افتاده پایِ بی عصا بود
جمله از او، حسِّ زیبا می گرفتند
عشقِ دلسوزِ شَه و شیخ و گدا بود
آدمی را، مثلِ آدم دوست میداشت
یارِ خار و خیمهِ دل خسته ها بود
بین ما، هرگز جدایی سر نمی زد
با همه از راهِ دل، درد آشِنا بود
نامِ نیکش، در مصافِ ظلمِ ظالم
پشت بانِ مردمی، یک لا قبا بود
عاشقی را او بنا کرد و بیاموخت
عشق بازی نه خطا بلکه حیا بود
خاطر اَش، تنها دلیلِ دوستی بود
با همین اندازه خرسند و رضا بود
وَه چه زیبا بودی آن حِسِّ خدایی
آن خدایی که همیشه پیشِ ما بود
ای دریغا، فاصله در خاطر افتاد
فاصله با حرفِ شیخِ بی سخا بود
شیخ گفتا، واسطِ خلق و خدای اَم
گر نبودم دینِتان خبط و خطا بود
بی حضورم هر نیازی و نمازی
زمرهِ کفر و غروری نا روا بود
حال ماییم وُ خدا هم رفته از بین
آن خدایی که پر از شأنِ شفا بود
ما، خدا را داده شیخی بر گزیدیم
تو بگو این شوربختی از کجا بود؟

امیر ابراهیم مقصودی فرد