تو لیلی نیستی !
من اما
مجنون حرفهایت میشوم
دیوانهی دستهایت
مبهوت خندههایت
عباس_معروفی
همه رفتهاند
همه شهرها در غبار عمیقی فرو خفتهاند
کسی نیست
کتابِ جهان را
زمان بسته است.
رضا_براهنی
می خندد
و من متقاعد می شوم
جهان در فنجانی قهوه
کنار کسی که دوستش داری، خلاصه می شود
نیکی_فیروزکوهی
من فقط نگاهش میکردم.
این همه قشنگی کجای خلقت پنهان شده بود
که حالا یکباره همهاش بریزد توی بغلم...!
عباس_معروفی