چند صباحی که من یار و همدم غم هات بودم
عاشق وصل و پینه زخم اشک شنیده هایت بودم
هرکجا زخمی بدیدم می شدم دیده هر غصه نوبر تو
خود طبیب بودی و من شاگرد تو همات بودم
درس عشق خواندم و تازه وارد در مکتب درمان عشق
کاشکی گه گاهی شاهد جملاتِ پُر نظرااااااات بودم
لرزه برجان زدی بی دیداااااااااااااار من زود ی نخواب
وقتی دل معنای عشق ِگرفت کاشکی در تنهایی ز برکات بودم
من اسیر نی ام آزاده زیر دست و پایت مرا اااااااا مدان
بخدا در قحط عشق من تنها امیری ز امرا یت بودم
گرچه رفتن ااااااااات به رسم عادت همیشگی که نبود
کاش من راد ،رنگ زنِ پنجره ودر ب رو به آفتابت بودم
منوچهر فتیان پور
آمده بود خاکستر نهفته ام بیدار کند
نه مژده ای ز پشیمانی خبر دار کند
بیند چه کرده نگاهش بر دشت سینه ام
بر آتش افروخته بنیان هستیم آوار کند
آهی مبند دل به ابر بهار ونسیم فروردین
که از بارشش سیلاب بر لاله زار کند
عبدالمجید پرهیز کار
عشق راحواله جانم کردندعاقبت جانم سوخت
منهم سزاواراین همه ظلم نبودم خانم سوخت
آدم هم بعشق حوا آفریده شد وگشت مونسش
مجنون هم به لیلی گفته بودبیا که آنم سوخت
برکشتی تایتانیک هم نشستیم و همسفرگشتیم
آنجا عشق و عاشقی را بدیدم که جانم سوخت
قلبیکه جلودار این همه عشق وعاشقی هم بود
شروع به تپیدن کرد و عاقبت هم کارم سوخت
کوهیکه در آن هم نشانه های گنج این عالم بود
خواندند طلسمی را که بست استخوانم سوخت
فرزند روزگار بودم و دنبال آب حیات هم رفتم
با عشق هم نشین بودم ولی پودر نهانم سوخت
تاریک گشت و آسمان هم به حالم چون گریست
در فکرسپیده هم بودم که گلهای جهانم سوخت
الطاف خداوندیست که چشمه از کوه میجوشد
اشک های جعفریرا ببین که راه کهکشانم سوخت
علی جعفری
ز رنج روزگار به جایی رِسی
که لطف ایزدی را ببینی خَسی
چنان در وجودت کفر خانه کرد همی
که خود را مستحق و روزگار را شقی
فشار زندگی بوده و هست بر همگان
نه طُفیلی بوده ای و نه آن دگران
سیاه و سفید در کنارهم نِمود کنن
زشتی وزیبایی را زهم دور کنن
نباشد راحتی از بهرهیچ فردی
آن خیالاتیست که باخود کردی
از ازل قرار بر آزمون بوده است
چرایی زکار خالق ، بیهوده است
چرا ننگری دور و نزدیک را
تا ببینی رنج هر قوم و خویش را
میان آنهمه کارگرو زحمتکش
تو بینی فقط مِکنت خاطی سَرکش
اگر داری ز مولایت علی پیروی
فرماید ،نباشد دنیا جای خردِلی
مَنَش عالمتر از آنم گر بِشاید دنیا
کس نذارم سبقتش گیرد تا عُقبا
بشاید این جهان از بر آبادی اُخری
زیرکی در پیش گیر و محفوظش فرما
عزمت قویدار و بجنگ با سختی روزگار
حکایت بر آتیان گوی تا ابد گردی ماندگار
محمد هادی آبیور