درون چشم تو مه خواب رفته
دل صد عاشقت در تاب رفته
بر آیین محبت قلب ما شاد
کنار مهر تو، شادی چه آزاد
تمام قلب من گشته فدایت
به آن قلب پر از مهر و وفایت
تمام جان من بر یادت ای دوست
شده آری فدا در یادت ای دوست
همه روزه وجودم مست بادا
ز جود و مهر تو تا هست بادا
زهرا گودرزی فرد
صبحیکه نباشی به شب تار شبیه است
ایمان بدون تو به انکار شبیه است
گل بی تو کجا جلوه کند تا تو نیائی
صحرای نروییده به شنزار شبیه است
وا کن به نگاهی نفس روزنه ها را
این پنجره بسته به دیوار شبیه است
پیچیده ترین لایحه ی فصل بهاری
هر رشته موی تو به عطار شبیه است
لیلا که تو باشی همه شهر جنونست
مجنون تو البته به هشیار شبیه است
کو امن و امانی که جهان را بنوازد
تا طرز نگاه تو به پیکار شبیه است
از جاذبه ی پلک بلاجوی تو گیجم
گیرایی چشمت به طلبکار شبیه است
علی معصومی
گویم تورا پندی از سِرِجلالت
تا توشه کنی تو از بهر کمالت
درماه حرام می کنم فعل حلالت
تادرماه حلال ببرم سود حرامت
چهارماه بوسه دهمت بهرامانت
هشت ماه بازش ستانم باکل غرامت
گر می پسندی این روش سیروسلوکم
برخیز بخوانیم چند رکعتی را به جماعت
آزاد اگر نوری به چراغی برد
شعله ی شمعی بود ازداغ محبت
علی اکبری
تو ... گفتی
شکوفه ها غمگین انند
وَ رنگِ آبی
به کوچه هایِ این شهر نمی آید
از آواز هایِ مرثیه ، ستاره می بارد
سوگ هایِ بی تاب ...کمی ...سیاه تراند
یا سکوت اَم که رنگِ نگاهِ شما نیست
گفتی ...
گُل زردی ، کنارِ اندوهِ این جهان تنهاست
وَ همیشه
نیمکتی سبز ، به تنهاییِ انسان فکر می کند
گفتی ، مهتاب وُ الهۀ ناز
درکوچه هایِ شهر ، ترنه ای را دیدم گُلِ مخمل می بافت
مخملی ، که نامِ اندوهِ تورا می دانست
وَ ، خوش بختیِ ، نیمی از رنگین کمان از پُل گذشته بود
تو گُفتی ، بودن یا نبودن که چیزی نیست
تنها ، درصحنه ، خبری از اُفیلیا نباشد
مهتابِ کوچه هایِ قدیمی ، دیوارهایِ شکسته را نبوسد
اندوهِ شکوفه ها که ... چیزی نیست .
فریدون ناصرخانی کرمانشاهی
میروم بلکه کمی خواری ز سر باز کنم
اندراحوال همه روز جرعه کشی باز کنم
میروم آن سوی دوران کتابی باز کنم
درپریشانی خود ، داستانی آغاز کنم
میروم سیاحتی ز روی تو باز کنم
تا توانم ذره ای ز خاک تو ناز کنم.
میروم مباحثه ای نزد تو باز کنم
حال قلب خرابم را نزد تو ساز کنم
میایم غم خوارمن دِینم به تو باز باقیست
میایم بار دگر دِینی با تو باز کنم.
یزدان زندی