ماتم کده ای کور است، این خانه که من دارم
در آینه مجبور است، چشمان پر افکارم
من خواب ولی بیدار، با حسرت یک آغوش
کابوس که می دیدم، گشت این دل من خاموش
من بید به دست شب، رقصم به هوای باد
سرگرم نوا بودن، بردن غم خود از یاد
یک راه بپیمایی، دلتنگ خودت باشی
گیری ره خود را پیش، راهی به عدم باشی
افسوس که برف آمد، وین راه دلم یخ زد
این روح هراسانم، خود را دل برزخ زد
او حاضر و من غایب، او آمد و من رفتم
دلبسته که میگشتم، می آمد و می رفتم
بنگر غم هستی را، ای دل که گریزانی
بودن پر اندوه است، چون زلزله لرزانی
خود را به قضا بسپار، تا بازی آن بینی
هر بار که می بازی، خود را ز نهان بینی
رنگی که جهان دارد، جز ننگ نمیبینم
بالای سیاهی هاست، آن رنگ که میبینم
نوری به دلم سو زد، شاید مه خود یابد
شاید دل آشفته، اینک ره خود یابد
آتیلا افزون
آسمان دلم ابری شده
گویا میل باریدن دارد
اشک مهر خواهد ریخت
در شکوه باران و خیسی دل
چند جرعه عشق
سیراب میکند خاطره ام را
دست خواهم زد
در خوشحالی باریدن باران پاییزی
شور شعف می یابم
در زمان قحطی چتر
خیس شدن ذهنم
ترک برداشتن تنهایی ام
و خرده ذوقی
محتاج چند قطره
اشک غلطان بر روی گونه هایم
همین چند لحظه پیش بود
دلشاد بودم
آخه یادم تو را فراموش
انگار دم دمای نیمه شب بود
من بودم و تو بودی
هزاران خاطره فراموش نشدنی
گفتی به یاد می آوری
آن چند قدم
در کنار درخت بهار نارنج
بوی شادی می آمد
از رد پای بهار شقایق ها
دوست دارم ابری شدن دل غربت زده را
نم نم چکانده شدن عطر اقاقیا
بر روی ماتم زده ام
من از دیار دیگرم
غریبم
اندکی آشنا میخواهم
نمی یابم دلی در انتظار عشق یخ زده
همه جا سرد است
برایم آغوشی بیاورید
شاید گرم کند
تن طوفان زده ام را
آسمان دلم همچنان ابری است
پس ببار
که باریدن تو
آرامش می دهد
روح و تنم را
در آخرین لحظات فراموشی
حسین رسومی
غمگین چو مایهی شوری، چه فایده؟
دایم میان جانی و دوری، چه فایده؟
چون درس فرّاری و هر روزه خوانمت
دائم نیازمند مروری، چه فایده؟
هر لحظه در کشاکش آوردگاه وصل
مشتاق تر من و تو صبوری، چه فایده؟
از عشق دائمت شدهام بی نصیب و تو
غاصب چو وارثان ذکوری، چه فایده؟
دریا نظر به تشنگان فقط از دور می کند
شیرین نظر کنی به آدم و شوری، چه فایده؟
بی نقص مینمایی و جانپاره ای، ولی
سر مست جام غروری، چه فایده؟
همواره در گریزی و تانی نمیکنی
لغزان چو اشک طهوری، چه فایده؟
ترسم که بشکنی اگرَت شکوهای کنم
نازک قبا چو جامِ بلوری، چه فایده؟
با من نظر به حسن نداری و با رقیب
در دسترس به وفوری، چه فایده؟
محمود گوهردهی بهروز