تو آمدی و چنان نرم مرا چیدی که
رفتار نسیم را در دستِ تو حس کردم…
بیژنالهی
از هفت بند نی استخوان من
بر هفت حلقهی گیسوی تو،
سلام !
منوچهرآتشی
تو آرزوی منی، من وبال گردن تو
تو گرم کشتن من، من به گور بردن تو
تو آبروی منی، پس مخواه بنشینم
رقیب تاس بریزد به شوق بردن تو!
تویی نماز و منم مست، ماندهام چه کنم
که هم اقامه خطا هم سبک شمردن تو
سپردهام به خدا هرچه کردهای با من
خطاست دست کسی جز خدا سپردن تو
خدا کند که نفهمی غمت چه با من کرد
که مرگ من نمیارزد به غصه خوردن تو
حسینزحمتکش
غزل به خٖواب می رود
به انتها رسیده ام
تمام مــن چکیـده شـــد
کنار بیت آخـــرم ...
حسینمنزوی