گله ای در غم نیست چون ز تدبیرم نیست

گله ای در غم نیست چون ز تدبیرم نیست
دل و ذهنم درگیر، رویِ پیگیرم نیست

سطح بینی که کنم همه کس در عمق اند
چو روم در اعماق کسی درگیرم نیست

چه کنم یاران را؟ آن همه خوبان را؟
مهر ورزی کنم؟ کس که دستگیرم نیست

نشود فاش کنم روز و شب رازم را
روز و شب را دیده ست آنکه اسیرم نیست

ره نباشد هموار، او نخواهم همراه
دل نخواهم هشیار، چون که تقدیرم نیست

چه کنم محتاجی به دل آرام را؟
تا به کی صبر کنم؟ دلِ وقت گیرم نیست

ریحانه کرمانی

چه خوش باشد اگر نیکی در آیین شما باشد

چه خوش باشد اگر نیکی در آیین شما باشد
ولو عالم سراسر در خطا باشد
اگر عهدت سکوت سرد پاییزیست
نیا، تا نارفیقی در خفا باشد
اگر دستم دهند قانون گذاری را
دهم حکمی، همینک این روا باشد
در این وادی سرگردان و ویرانه
کزین پس بی وفایان را وفا باشد

من از اغراق در احساس می ترسم
از این ترسم که عشقت مهملی باشد
من از یکرنگی بی جای خود هم گاه می ترسم
عجب احساس یغما برده ای باشد
اگر یک روز عشق با تو بخواهد ساز بردارد
یقین دارم که در کارش جفا باشد...

نیر صفری

بگذار در این عاشقی رسوای تو باشم

بگذار در این عاشقی رسوای تو باشم
در این قصه معشوق نا پیدای تو باشم

بگذار این مردم به من هر چیز بگوید
من می خواهم غرق در رویای تو باشم

صد بار از غم عاشقی بیمار شوم من
بگذار من بیمار در غم های تو باشم

در این شهر دلبر که بسیار است به عاشق
دل می خواهد یار بی همتای تو باشم

یک عمر من بد نام در این عشق تو هستم
من می خواهم عاشقی رسوای تو باشم

دنیای من روشن شده از برق نگاهت
ای کاش من یک روز در دنیای تو باشم

سجاد اوسیانی

صنما عشق نظر کرده به ایلات شما

صنما عشق نظر کرده به ایلات شما
فال نیکی است که آمد به ملاقات شما
انکه مجنون ره لیلی خود شد به دیار
لایق سنگ وصغاد است به ولایات شما
شیخ ما گفت برو علم حقیقی بطلب
جمله دریافتم از فهم و کرامات شما
کوی رندان بلا کش نبود مأمن غیر
جای من شد همه رو کنج خرابات شما
ببر یدم ز خطا ذکر من اینک به ثناست
که به غفران برسد اشک و مناجات شما
یارب ان شاهد مارا تو سلامت دارش
برهاند زبلا یارمنش ،نذرو نذورات شما
دیده بیدار وشب قدر و دعای سحری
که برآورده بخیرشد همه حاجات شما
ره به جایی نبری قلعه وباروست امیر
مگر آن یار گشاید زدر ،بند امارات شما

امیر شکوهیان

من از شهر حساب کوی انتگرال می آیم

من از شهر حساب کوی انتگرال می آیم
من از آلونک تنهای رادیکال می آیم

فدای طاق ابروی بتا زیبای یونانی
گهی تا اپسیلون در حد اضمحلال می آیم

توانم را به پای لُگنپرین ها هدر دادم
به پای مشتق هر تابع از دنبال می آیم

میان بازه ای بس دور و ناپیدای آ و ب
به سمت بینهایت فارغ از جنجال می آیم

تهی هستم ولی از انحنای نقطه جبری
برای منطق و تفسیر و استدلال می آیم

گهی گنگم گهی گویاترین مجموعه را دارم
گهی سالم گهی ناقص گهی نرمال می آیم

مرا از رشته ی دنباله دار غم نترسانید
که از طول زمان با قصد عرض حال می آیم


علی معصومی